#می_گل(جلد_اول)_پارت_2
شهروز دست دختر و رها کرده بود اما اون هم قدم باهاش راه ميرفت..انگار ميترسيد ازش عقب بيافته و خواهرش ببرتش.
با اسانسور شيشه اي بالا رفتن تا آخرين طبقه....مش قاسم چمدون و گذاشت پشت در و گفت:امري نيست آقا؟
-نه مش قاسم دستت درد نکنه!
کارت و گذاشت تو در و در با صداي بوق و سبز شدن چراغ روي دستگيره باز شد!
ايستاد کنار در رو به اون دو تا گفت:بريد تو!
ترگل که انگار 100 ساله داره اونجا زندگي ميکنه رفت تو شالش و پرت کرد رو يکي از مبلها و در حالي که دکمه مانتوش و باز ميکرد گفت:فکر نميکردم ديگه تو اين قصر پا بزارم!
شهروز دست اون يکي دختر و گرفت و کشيد تو خونه و در و بست.
رفت سمت يخچال و در حالي که مخاطبش ترگل بود گفت:بار آخرته, خيالت راحت!اين خواهرته؟
ترگل نشست رو يکي از صندليهاي بار کنار اپن و گفت:خوب يادته!!آره ميگل!
شهروز 2 تا ليوان گذاشت رو اپن و به ميگل که هنوز دم در ايستاده بود و با وحشت نگاهشون ميکرد رو کرد و گفت:بشين!
و به کاناپه بزرگ صدري رنگ مخملي نزديک به مي گل اشاره کرد
چنان تحکمي تو صداش بود که مي گل بدون هيچ اعتراضي نشست و خيره شد به اونها!
شهروز کنترل سينما خانواده رو برداشت و پلي کرد..آهنگ ملايم فرانسوي شروع کرد به خوندن!
romangram.com | @romangram_com