#می_گل(جلد_اول)_پارت_10

-آفرين خوبه!

-اگر رفت و شکايت کرد؟؟؟شهروز من به درک تو جرمت سنگين ميشه هااا!!!

-هيچي نميشه...کاري نداري؟؟ فردا ساعت 2 خوبه بياد دفتر؟راستي يه چيزي....براي ازدواجش چي؟بايد خواهره رو پيدا کنيم؟

-اگر بعد 18 سال ازدواج کنه ميتونه بره دادگاه اعلام کنه کسي و نداره خود دادگاه اجازه ميده بهش!

زير 18 سال باز بايد قيمش مشخص بشه!

-ok پس فردا ساعت 2 خوبه ؟

-تو ديوونه اي!

-bye!

گوشي و پرت کرد رو زمين و فنجون قهوه اش و که تموم شده بود گذاشت رو نعلبکي روي ميز و دستش و گذاشت رو سرش و دراز کشيد رو کاناپه!

ميدونست داره کار خطرناکي ميکنه...وقتي آرمان ميگفت خطرناکه يعني خطر ناکه...اما از طرفي خيالش راحت بود که ترگل جرات شکايت نداره...خودش پاش گيره اساسي!





نشست روي تخت نرمي که تو اتاق بود....کمي به طراف نگاه کرد...بغضش و رها کرد..فکر نميکرد هيچ وقت مثل يه برده خريد و فروش بشه....اون هم به اين قيمت کم!اما گذشته از اين موضوع احساس ميکرد اين پسر و يه جا ديده...قيافه اش براش اشنا بود!ميدونست يه روزي دوست پسر خواهرش بوده...اما اون با دوست پسرهاي ترگل معمولا جايي نميرفت چون همشون يه جورايي....!!!

romangram.com | @romangram_com