#ملودی_زندگی_من_پارت_37
- بله نبودم و نیستم. اگه حرفی دارین زودتر بگین چون ما کار داریم.
ونداد: باشه.
روشو سمت پسرِ کرد و با خنده گفت:
- این آقا خوشگله ما اسمش آرامه، آرام زندی.
ها؟ آرام؟ چه اسمی! حالا نمیشد مامان و باباش یه اسم سنگین تری براش می ذاشتن؟ اوه ... آقا خوشگله! بابا چقدر این پسرا خودشیفتن. راستی چرا خندیدن؟!
- ونـــداد!
یه نگاه به سه تا پسرا انداختم؛ یکی مرتضوی که پسر آرومیه، قاسمی که اونم پسر آرومیه و در آخر رسیدم به مهمونمون. می خواستم ببینم صدای کدومشون بود. اون دو تا که داشتن باهم حرف میزدن و حواسشون به ما نبود. پس کسی نبود جز همون زندی. حالا چرا این جوری صداش کرد؟! با خشونت خاصی صداش کرده بود.
زندی: ونداد چند دفعه بگم اینطوری جلوی بقیه صدام نکن؟
اینو با پرخاش گفت. حالش بده؟ مگه اسمش چشه که میگه این جوری صدام نکن؟!
ای بابا! این پسره چرا عینکشو از رو چشماش بر نمیداره؟ البته حق داره چون میزشون نزدیک در ورودیه و نور، مستقیم به چشمش میخوره.
ونداد: خب بابا، چرا این جوری صدا می کنی ترسیدم.
- راست میگن. این چه طرز صدا کردنه آقای زندی؟
زندی با پوزخند گفت:
- نمی دونستم یه صدا زدن انقدر ترس داره!
دست به سینه شدم و آبرو بالا انداختم.
مثل خودش پوزخندی زدم و گفتم:
- حالا بدونین.
بالاخره عطیه حرف زد:
- ملودی بیا بریم هزار تا کار داریم.
- بریم.
عطیه دستمو کشید و رفتیم تو پارکینگ.
- عطیه چرا نذاشتی حالش رو بگیرم؟
romangram.com | @romangram_com