#ملودی_زندگی_من_پارت_163
آرشام: اگه سختتونه میتونین جاتون و عوض کنین.
احمق! غیر مستقیم گفت "پیاده شو". باشه، پیاده میشم؛ مسئله ای نیست! جامو با آرامیس عوض می کنم.
جوابی ندادم؛ من نه با این چیزا کم میارم، نه ناراحت میشم. سکوت کردم که بفهمه حرفش برام اهمیتی نداره!
روژین معترض گفت:
- اِ آرشام؟
آرشام خیلی ریلکس گفت:
- بله؟
رامبد: زشته آرشام.
روژین هی با چشم و آبرو بهش اشاره می کرد که ساکت شه. دستمو رو دست روژین گذاشتم و زیر لب گفتم:
- مهم نیست.
یه فکری به ذهنم رسید. سرمو چرخوندم و به عقب نگاه کردم. مهبد اینا پشت سرِ ما بودن.
به کامیار اس دادم:
- بیاین لاین کناری ما!
کامیار جواب داد:
- چی شده؟
نوشتم:
- همین که گفتم. بیاین نزدیک و دقیقا کنار ماشین اما با فاصله چند سانتی حرکت کنین. به دخترا بگو اون پشت جمع تر بشینن.
کامیار: چرا؟
- نپرس، بعدا می گم. فقط وقتی اومدین از آرشام بپرس کجا می خواد بره و مقصد کجاس. خب؟
کامیار: خیله خب؛ الان میام.
به پشت سرم نگاه کردم. مهبد سرعتشو زیاد کرد و اومد کنار ماشین آرشام.
کامیار: آرشام؟
romangram.com | @romangram_com