#ملودی_زندگی_من_پارت_154
- بیا.
روژین رفت تو. از پله های صلی خونه بالا رفتم و روی پله ای که به سکو وصل میشد نشستم، دست زیر چونه گذاشتم و به حیاطشون نگاه کردم. به صدای بلبلا گوش کردم؛ چه صدای قشنگ و آرامش بخشی! نفس عمیقی کشیدم؛ بوی گل یاس همه جا پیچیده.
با صدای روژین رشته افکارم پاره شد.
روژین: بفرما.
بالای سرم ایستاده بود؛ لیوان و از دستش گرفتم.
- مرسی، تو گرمت نیست؟
روژین: چرا، دارم آتیش می گیرم.
یهو فکر شیطانی به سرم زد. از جام بلند شدم و از پله پائین اومدم. چند قلپ از آب خوردم. روژین داشت کفشاشو برمیداشت؛ چند قدم ازش فاصله گرفتم. در یک لحظه کل آب داخل لیوان و پاشیدم روش.
روژین سیخ ایستاد؛ شکه شده بود، آخه آبش یخ ِیخ بود.
با دهن باز از سرما برگشت طرفم و با دستای از هم باز شده گفت:
- تو یه روانی هستی، ملودی میــکشمت.
دِ برو که رفتیم. با جیغ دویدم و پشت خونشون رفتم؛ خونشون وسط زمین درست شده بود.
روژین بلند گفت:
- وایسا ملودی.
همینطور که میدویدم سرمو چرخوندم طرفش.
- مگه از جونم سیر شدم؟
صدایی ازش در نیومد؛ برگشتم دیدم داره میره سمت انباری. آخ آخ حتما رفته بامبو بیاره تا منو بزنه!
از انباری بیرون اومد؛ به چوب نگاهی کرد. خدارو شکر قطور نبود. منو دید و دوید سمتم. منم تندی دویدم رفتم حیاط جلو. برگشتم ببینم اومده یا نه که به یکی برخوردم. کسی جز رامبد نبود!
صدای پای روژین میومد. یه لحظه سرمو به طرفش چرخوندم و گفتم" ببخشید رامبد " و دوباره دویدم؛ دیگه نفسم بند اومده بود. کنار حوض نشستم و تند تند دم و بازدم کردم. روژین اومد بالای سرم و چوب و تو دستش تکون داد.
روژین با چشمای سیاه براقش نگاهم کرد و گفت:
- خب ملودی خانوم بالاخره تسلیم شدی.
- نه فقط نفسم گرفت از بس دویدم. برو لباساتو عوض کن.
romangram.com | @romangram_com