#ملودی_زندگی_من_پارت_149
روژین و آرامیس و آرشام و مهبد آخرین نفر بودن.
آرامیس ملینا رو بوسید؛ بعدم منو.
آرامیس: ملینا جان ایشالا کیک تولد 120سالگیت و بخوریم.
ملینا لبخند زد و گفت:
- مرسی. با اومدنت بهترین هدیه و بهم دادی.
آرامیس بغلش کرد و بوسیدش.
آرامیس: قربونت عزیزم؛ به ما سری بزن، خوشحال میشیم.
ملینا: ایشالا؛ خونتون قیطریه بود نه؟!
آرامیس چشم رو هم گذاشت و گفت:
- آره!
ملینا: پس خیلی از هم دور نیستیم!
رو به آرشام و آرامیس گفتم:
- ممنون که اومدین؛ خوشحالمون کردین.
آرشام: خواهش می کنم، از آقای هاشمی باید تشکر کنم که ما رو قابل دونستن و دعوت کردن.
روژین: بسه، چقدر تعارف می کنین؟ بریم بیچاره ها خستن باید برن خونشون.
- نه بابا!
با هم روبوسی کردیم.
- روژین امروز خیلی کمکم کردی، مرسی.
ملینا: ایشالا عروسیت جبران می کنم.
روژین صورتشو جمع کرد و گفت:
- گمشو، بچه پررو! من حالا حالاها قصد ازدواج ندارم.
ملینا خندید و گفت:
romangram.com | @romangram_com