#ملودی_زندگی_من_پارت_131
ملینا با جیغ از سر خوشحالی پرید تو بغل دوستاش؛ همه دورش جمع شدن و رو سرش اوار شدن!
مهبد یقشه شو صاف کرد و با یه دست تو موهای پرپشتش دست کشید. انقدر دوست دارم موهای پسرا رو بهم بریزم. بچه که بودم موهای بابامو بهم میریختم و بابامم اعصابش خورد میشد. هی، چه روزایی بود.
حدودا هم قد مهبد بودم اما در هر صورت اون بلندتر محسوب میشد!
رو پنجه پام ایستادم و موهاشو بهم ریختم.
عصبی برگشت و گفتم:
- دِ نکن، چرا همچین میکنی؟
- اوهــو، چه یهو تغییر موضع دادی؟!
مهبد: گلناز ببین خودش داره شروع میکنه ها!
خندیدم و گفتم:
- چرا مثل بچه ها رفتار می کنی؟ به بابا زنگ زدی؟
مهبد: برای چی؟ اگه کیک و میگی فکر کنم تا یک ساعت دیگه عمو بیاره.
-آره کیک و میگم؛ پس نزدیکن.
مهبد: من میرم پیش کامیار.
- باشه.
منم نشستم پیش گلنوش و گلناز. یکم مجلس گرم بشه بعد میوه و شیرینی تعارف می کنم.
شیرینی و میوه براشون آوردم. به کمک روژین آبمیوه ها رو تو لیوان یه بار مصرف ریختیم و تعارف کردیم.
یه نیم ساعتی وسط با بچه ها رقصیدم. ساغر دوست ملینا پیشنهاد داد صندلی بازی کنن که خاطره کودکیاشون زنده بشه؛ می گم بچه ن میگن نه!
چند تا صندلی بردم وسط سالن و آهنگ ریتمیک گذاشتم و صداشو بلند کردم. کنترل و تو دستم نگه داشتم تا استپ بزنم؛ یک ربعی بازی کردن و در اخر خود ساغر برد و همه تشویقش کردیم و دست زدیم.
آهنگ قر داری گذاشتم و صدا رو تا ته زیاد کردم. عاشــق این آهنگم " احساس شیرین - شهریار".
به دور و برم نگاه کردم تا ببینم ملینا کجاس؛ داشت با دوستاش حرف میزد. دسشو گرفتم و کشوندمش وسط.
ملینا با تعجب دنبالم اومد و گفت:
- چته؟
romangram.com | @romangram_com