#ملودی_زندگی_من_پارت_124
- به درک! به من چه اصلا. تو یکدفعه سیمای مغزت اتصالی داد!
روژین با حرص نگاهشو از تی وی گرفت و چشماشو برام در اورد.
- من غلط کردم. بذار جان عمه ت ببینم.
- خیله خب ببینم یه وقت عقب نمونی از زندگی!
چند ساعتی کانالای مختف و دوره کردیم و فیلمای مختلفی دیدیم. انقدر به صفحه تی وی زل زده بودیم که چشم درد
گرفته بودیم. کار دیگه ای نداشتیم؛ همه کارا رو ردیف کرده بودیم. رفتیم بالا تو یکی از اتاق خوابا؛ برای ساعت 4: 30 آلارم ساعتم و فعال کردم تا اگه من خوابم برد، خواب نمونیم. انقدر احساس خستگی و کوفتگی تو بدنم می کنم که احتمال میدم خوابم ببره ...
****
هی از این خوابای پنج دقیقه ای میومد تو ذهنم. یهو فکر کردم شب شده؛ سریع از رو تخت بلند شدم و دست به موهام کشیدم. جهشی بلند شدنم باعث شد روژین به حالت سکته ای از خواب بپره.
به ساعت نگاه کردم. لعنتی! پس چرا فکر کردم خواب موندم؟! مرده شور این خوابای 5 دقیقه ای رو ببرن!
روژین: وای چته؟ عین ادم پاشو!
- فکر کردم ساعت 7 شده و من خواب موندیم!
روژین یه چشمشو باز کرد و گفت:
- فکر کردی؟ حالا خواب موندیم؟!
- نه بابا تازه ساعت 4 شده!
روژین چشماشو باز کرد و بلند گفت:
- تازه؟! مرده شورتو ببرن با این طرز بلند شدنت؛ مردم و زنده شدم.
با غر دراز کشید و سرشو تو بالشت فرو کرد.
- بلند شو هزار تا کار داریم.
romangram.com | @romangram_com