#ملودی_زندگی_من_پارت_118
سولماز: می خواستم سورپرایز بشه.
اداشو در اوردم.
- میخواستم سورپرایز بشه! اینم شد حرف؟ اصلا قانع نشدم.
صدای سیاوش از پشت تلفن بلند شد.
سیاوش: سولماز بیا باید این وسائل و ببریم، چقدر حرف میزنی.
سولماز: الان میام، خب چیکار کنم دارم با یه وراج سر و کله میزنم.
سیاوش خندید و گفت:
- ملودی؟
سولماز: آره .
فکم منقبض شد.
- میکشمتون! اگه دستم به سیاوش نرسه، بهش بگو وراج خودشه و ... استغفرالله!
جمله اخر و به شوخی گفتم.
سولماز: هوی، یه تار مو از سر شوهرم کم بشه من میدونم با توا.
- اوهو، چه شوهرم شوهرمی راه انداخته؛ هنوز که شوهرت نشده.
سیاوش: ملودی قطع کن ما کار و زندگی داریم.
با جیغ گفتم:
- سولماز گذاشتی رو آیفون؟
سولماز خندید و گفت:
- نه به خدا، سیا خودشو چسبونده به تلفن.
خندیدم و چیزی نگفتم.
- سولماز برو؛ سلام برسون.
سولماز خندید و گفت:
romangram.com | @romangram_com