#ملودی_زندگی_من_پارت_101
رفتم تو اتاقم؛ مانتوم و در آوردم. حوله مو گرفتم و از اتاق بیرون اومدم و رفتم تو حمام.
هم طبقه بالا حمام داره هم طبقه پایین. هم ما این جوری راحت تریم، هم برای مهمونایی که چند روز میمونن خونه.
سه بار موهامو شستم؛ نرم کننده زدم و دوباره شستم. موهای بلند همین دردسرا رو داره دیگه. فکر کنم چهل دقیقه ای میشه که این توام.
حوله ام و دورم پیچیدم و رفتم تو اتاقم. لباس خونه مو پوشیدم؛ باسشوار بادی به موهام زدم. رو تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم و سعی کردم ذهنمو از هر چیزی پاک کنم و ریلکس شم ...
****
با صدای زنگ آیفون از خواب پریدم. وقتی زیادی خسته میشم کم خوابی پیدا می کنم وگرنه بعد از ظهرا هیچ وقت خوابم نمیره.
به ساعت روی پاتختیم نگاه کردم؛ ساعت یک ربع به پنج بود. وای چقدر خوابیدم! سه ساعت و نیم! خسته نباشم واقعا!
با همون شلوار برمودا سفید و تیشرت آبی رنگم که روش طرحی از صورت دخترک مو خرگوشی داشت رفتم پایین؛ امیدوارم بابا باشه.
داشتم از پله ها پایین میومدم که صدای خنده ی بابا رو شنیدم. برای چی میخنده؟!
ملودی خلی؟ خب حتما چیز خنده داری شنیده یا دیده که میخنده؛ خنگ شدیا!
مامان رفت سمت در و و بازش کرد. بابا داشت به کسی تعارف می کرد که بیاد تو. بابا اومد تو سلام کرد؛ پشت سرشم یه پسر جوونی وارد شد!
پامو گذاشتم رو آخرین پله که چشمم بهش خورد. چشمام شد اندازه ی فندق. الان کامیار باید اینجا میبود و بهم می گفت چشم گاوی! این اینجا چیکار می کنه؟!
عقب گرد کردم و از پله ها آروم رفتم بالا. خواستم قبل از اینکه من و ببینه برم بالا که از شانس خوشگلم سرشو بالا آورد و منو دید.
بابا: سلام خانوم، بچه ها نیستن؟ تنهایی؟
مامان: سلام، چرا ملودی هست. شما خوبی پسرم؟
خیلی مودبانه سلام کرد و دوباره نگاهشو سمت من سر داد.
این که منو دیده پس زشته برم بالا! بابا بهش تعارف کرد بیاد تو خونه.
وای بدبخت شدم؛ همینو کم داشتم الان بابا میگه صداش کن بیاد پایین مهمون داریم زشته!
romangram.com | @romangram_com