#ملیسا_پارت_59

شقايق به حالت مسخره اي يه دفترچه يادداشت بيرون کشيد و گفت:
- بفرماييد سرورم، معياراي خاصتون رو بگيد يادداشت مي کنم تا براتون يه صفرش رو سفارش بديم.
- چي رو يادداشت مي کني؟
شقايق رو به مائده که صندلي خودش رو ترک کرده بود و کنار شقايق که خالي بود نشست گفت:
- معياراي خانم براي همسر آيندشون.
"اي بميري شقايق."
- خب بگو عزيزم تا يادداشت کنم.
با حرص گفتم:
- خيلي مسخره اي!
مائده گفت:
- مسخره چيه؟ خب هر کسي يه چيزايي رو مي پسنده و دوست داره همسرش به اونا عمل کنه. جالبه برام بدونم بقيه معياراشون چيه، از جمله خود تو.
بچه پررو.
- خودت اول بگو مائده جون، براي منم جالبه معياراي تو رو بدونم.
شقايق و يلدا با هيجان به مائده خيره شدن. مائده يه کم سرخ شد. خندم گرفت. حالا انگار ما خواستگاراشيم. آروم گفت:
- خب من مهمترين شرطم اينه که همسرم با من صادق باشه، بهم وفادار باشه و دوستم داشته باشه.
خيلي برام جالب بود، چون فکر مي کردم الان بگه با ايمان باشه و نماز بخونه و فلان جور لباس بپوشه و چه مي دونم از اين حرفا. رو به شقايق گفتم:
- حالا نوبت توئه.
- خب شوهر من بايد آدم اجتماعي، جذاب، خوش تيپ، مهربون، عاشق، تحصيل کرده، پولدار، با ...
وسط حرفش پريدم و گفتم:
- استپ بابا، حالا تا فردا مي خواد از شوهر خياليش واسه ما حرف بزنه.
- مگه چشه؟ حسود!
همگي خنديديم و رو به يلدا گفتم:
- و شما؟
- خب من با نظر مائده جون و شقايق موافقم، هر دوتاشون نظريات منو گفتن.
- اوه، بپا رو دل نکني.
- تو نگران نباش. حالا نوبت خودته.

@romangram_com