#ملیسا_پارت_5
در زدم و منتظر شدم. سهرابی با اون صدای کلفتش گفت:
- بفرمایید.
در حالی که پوستم هنوز از سیلی ها سرخ بود، در رو باز کردم و گفتم:
- اجازه هست استاد؟
استاد در حالی که در ماژیک وایت بردش رو محکم می بست، با عصبانیت رو به من گفت:
- خانم احمدی شما و دوستاتون باز دیر رسیدید. حتما توقع دارید که با این همه تاخیر باز راهتون بدم؟
در حالی که تصنعی گریه می کردم گفتم:
- استاد به جون همین دوستام که برام خیلی عزیزن، من داشتم سر موقع می اومدم دانشگاه که یه پسره ی عوضی مزاحمم شد و بعد به آستینم اشاره کردم و و کیفم رو جلوم گرفتم و چند بار به اون ضربه زدم که باعث بلند شدن گرد و خاک شد و شقایق بیچاره که کنارم ایستاده بود به سرفه افتاد. بی خیال اون، رو به استاد گفتم:
- باز خدا رو شکر من فنون کاراته رو بلد بودم.
استاد که تحت تاثیر اشک هام قرار گرفته بود گفت:
- خیلی خب دلیل شما موجه، دوستاتون چی؟
در حالی که به چهره خندون بهروز نگاه می کردم گفتم:
- طبق معمول یا کافی شاپ بودن یا پارکی یا ...
استاد محکم گفت:
- بقیه بیرون، خانم احمدی بشینن، از درس دادن انداختیم.
شقایق بشگونی از بازوم گرفت و در گوشم گفت:
- خیلی نامردی.
در حالی که در کلاس رو به روشون می بستم زمزمه کردم:
- گم شین همتون، من مانتوی نازنینم رو جر دادم که شما بیاید سر کلاس؟ می خواستید یه کم ابتکار عمل داشته باشید.
و در رو بستم.
با بسته شدن در کلاس به سمت بچه ها برگشتم. اولالا، یه جای خالی درست کنار متین جونم بود. با لبخند شیطانی که روی لبم نشست به سمتش حرکت کردم. کیفش رو از روی صندلی برداشت و من تقریبا روی صندلی ولو شدم و با لبخند پهنی گفتم:
- سلام.
جوابم رو زیر لبی داد و به استاد خیره شد که یعنی خفه شم و درس رو گوش کنم.
بچه مثبت برای یاد داشت مطالبی که استاد روی وایت برد نوشته بود جزوش رو باز کرد و مثل آدم های مرتب و حال به هم زن، شروع به جزوه برداری نکته به نکته کرد و بدتر از همه این بود که چهار رنگ خودکار توی دستاش بود و از هر کدوم برای منظور خاصی استفاده می کرد، مثلا قرمز واسه تیتر نوشتن.
توی عمرم فقط یه بار از چهار رنگ خودکار استفاده کردم، اونم زمانی بود که امتحان میان ترم داشتیم و چهار گزینه ای بود. ما شش تا رفیق کنار هم نشستیم و قرار شد من که از همشون درسم بهتر بود، به بقیه تقلب بدم. چهار رنگ خودکار برداشتم قرار گذاشتیم که بلند کردن خودکار آبی یعنی گزینه اول صحیحه، گزینه دو خودکار سبز، گزینه سه خودکار قرمز و چهار خودکار مشکی و به این ترتیب یه امتحان توپ دادیم و نمره ی هممون هفده شد.
تموم مدت کلاس به جزوه ی متین خیره بودم و کاملا مشخص بود که متین معذب شده، هم از حضورم کنارش و هم از این که مثل بز زل زده بودم به جزوش. استاد گفت: "خسته نباشید" و بالاخره من نگاهم رو به استاد دوختم و اون هم شروع به حضور و غیاب کرد. با خروج استاد از کلاس چند نفر از دانشجوها برای رفع اشکال مثل جوجه اردک دنبال استاد راه افتادن.
@romangram_com