#ملیسا_پارت_18
کنار بهروز نشست و کوروش هم گارسون رو صدا زد.
- چی می خوری آرشام جان؟
- قهوه اسپرسو.
شقایق با دیدن آرشام آب از لب و لوچش آویزون شد. محکم زدم رو پاش و چشم غره ای بهش رفتم که حساب کار دستش اومد و خودش رو کمی جمع و جور کرد. بالاخره به بهونه ی داشتن کلاس آرشام رو دک کردیم.
***
با این همه فکر کردن باز هم به نتیجه ای نرسیدم. متین واقعا از نظر من فوق العاده ناشناخته بود. کسی که با تمام پسرهای اطرافم فرق می کرد. توی این شرط بندی مسخره نمی خواستم و نباید شکست می خوردم. انگار این شرط بندی المپیک جهانی بود و من و متین تنها شرکت کننده هاش. بیچاره متین، حتی روحشم از وجود چنین شرطی خبر نداشت. بدتر از همه این که اگه شکست می خوردم آبروم نه تنها جلوی دوستانم، بلکه جلوی تمام بچه ها می رفت. وای تصور این که جلوی متین بایستم و بگم عاشقش شدم دیوونم می کنه. مطمئنم پوزخند مسخرش رو به لب میاره و بدون هیچ حرفی از کنارم می گذره.
توی همین فکرا بودم که نازنین بلند توی گوشم داد زد. دستم رو روی گوشم گرفتم و با عصبانیت نگاهش کردم.
- چیه؟ چرا این طوری نگاه می کنی؟ دارم کم کم به این نتیجه می رسم که عاشق شدی.
- برو بابا دلت خوشه. مگه همه مثل تو و بهروز خرن؟
کوروش خندید و گفت:
- دور از جون خر!
بهروز یه پس گردنی محکمی به کوروش زد و گفت:
- تو دوباره زر زدی؟
هنوز بچه ها مشغول کل کل با هم بودن که شقایق رسید.
- بچه ها برنامه اردو رو دیدید؟
به اون که خم شده بود و دو دستش رو روی زانوش گذاشته بود و نفس نفس می زد نگاه کردم و گفتم:
- علیک سلام. ممنون ما هم خوبیم، تو چطوری؟
شقایق ایشی گفت و بعد گفت:
- مگه دامپزشکم که حال شما رو بپرسم؟
- راست می گی فقط ما دامپزشکیم و باید حال تو رو بپرسیم.
- اَه، ملی کوفت بگیری بذار حرفم رو بزنم. جمعه می برنمون توچال پیست اسکی.
- خب این همه هیجانش کجا بود؟ ما که ده بارم بیشتر رفتیم.
- دِ نه دِ، این بار حدس بزنید کی نماینده نام نویسی شده و می خواد همراهمون بیاد؟
- خب معلومه، بچه های انجمن علمی.
- آفرین یلدا، ترشی نخوری یه چیزی می شی اما کدومشون؟
- چه می دونم ریاحی یا ...
@romangram_com