#ملیسا_پارت_17

- ...
- کجایی الان؟
- ...
- واقعا؟
- ...
- پس بیا کافی شاپ آخر خیابون.
-...
- منتظرتم.
گوشی رو روی میز گذاشت و گفت:
- الان میاد.
- کوروش واقعا خری یا خودت رو به خریت می زنی؟ من می گم از این پسره خوشم نمیاد، تو ...
- می دونم بابا، جوش نیار. من به خاطر تو دعوتش کردم. اول این که رو به روی دانشگاهمون بود و دوم این که وقتی بیاد تو جمع ما می فهمه چقدر تو بچه ای و حالا حالاها به درد ازدواج نمی خوری.
نازنین گفت:
- راست میگه. اون جوری دیگه خودش کنار می کشه و تو هم مجبور نیستی به خاطر این موضوع با خونوادت درگیر بشی.
با ورود آرشام شقایق سوت آهسته ای کشید و گفت:
- اولالا، عجب تیکه ایه!
با حرص گفتم:
- زهر مار! تابلو!
کوروش به آرشام اشاره کرد و شقایق با تعجب به سمتم برگشت و گفت:
- این آرشامه؟ خاک تو سر بی لیاقتت ملی.
تا اومدم جواب بدم آرشام به میز ما رسید و با همه احوالپرسی گرمی کرد و کورش همه رو به او معرفی کرد و در آخرم گفت:
- اینم ملیسا خانوم ما.
- به، سلام ملیسا خانم. پارسال دوست امسال ...
نذاشتم حرفش تموم بشه و در حالی که چشم غره ای به کوروش می رفتم گفتم:
- سلام، حال شما؟ خانواده خوبن؟ خاله مهلقا خوبه؟
- همه خوبن، از احوالپرسیای شما.

@romangram_com