#ملیسا_پارت_109

- من عاشقشم.
- خوب باشی. من و آرشام واسه هم می میریم و ...
با صدای افتادن چیزی کنارم سرم رو بالا گرفتم. متین رو با دو تا ذرت مکزیکی پخش زمین دیدم. نگاه اندوه گینش رو تو چشام دوخت. صدای گریه آتوسا باعث شد به خودم بیام و سریع گوشی رو قطع کنم.
- متین من ...
- خانم احمدی می خواستم بهتون بگم سرتون تو کار خودتون باشه و کاری به غمگین بودن من و مائده نداشته باشید.
دو قدم عقب رفت و ادامه داد:
- امیدوارم خوشبخت باشید. خداحافظ.
اشکم بی اختیار دراومد. اون قدر سریع رفت که اصلا نفهمیدنم از کدوم طرف رفت. خاک بر سرم، اومدم حال آتوسا رو بگیرم بدجور خورد تو پر خودم. لعنت بهت آرشام که سایه نحست همش رو زندگیمه.
تنها گزینه ای که برای جمع کردن گند کاریم به ذهنم می رسید مائده بود. سریع باهاش تماس گرفتم و هر چی پیش اومده بود رو گفتم، اونم دوتا فحش بارم کرد که چرا بچه بازی رو کنار نمی ذارم و از این حرفا،
بعدم گفت نکنه گلوم پیش داداشش گیر کرده که منم با اعتماد به نفس گفتم:
- به هر حال آدم باید همه ی کیس ها رو ببینه و بعد تصمیم بگیره.
- بپا نچایی!
- نه، لباس گرم پوشیدم.
- واقعا من موندم، متین اون زبون درازت رو ندید و عاشقت شد؟
- عزیزم تو مو می بینی، پسرا پیچش مو.
- وای ملیسا، امروز اعتماد به نفست چسبیده به سقف.
- چه کنم عزیزم؟ واقع بین شدم.
- اوهو! کم آوردم، خوبه؟
- اون که از اولش مشخص بود.
- خدایا از دست این دختر!
- آره دیگه، قدر گل بلبل بداند.
- اوکی بابا، قطع کن گل خانم تا من زنگ بزنم به اون داداش بدبختم و روشنش کنم.
- باشه، منتظر خبرتم.
تصمیم گرفتم یه سری به کوروش بزنم. اس دادم:
"کجایی؟"
جواب داد:

@romangram_com