#مدال_خورشید_پارت_71


آویسا لبخندی زد و گفت:« تو امروز خیلی کمکم کردی پارسا. ممنونم. نمی دونم چه طوری ازت تشکر کنم. » پارسا سرش را پایین انداخت و زمزمه کرد:« این اولین باره که به یه نفر کمک روحی می کنم. خیلی حس خوبی دارم. »

آویسا ناگهان دست هایش را به هم کوبید و با شادی گفت:« فهمیدم! حالا که تو به من کمک کردی، منم دعا می کنم که تو هم یه روزی عاشق بشی! »

پارسا ناله کرد:« نه تو رو خدا! »

ـ چرا؟ خیلی خوبه که!

ـ خیلی هم بده. از این دعا ها نکن خواهشاً.

آویسا دست به سینه شد و گفت:« باشه. الان این دعا رو نمی کنم. ولی وقتی از سفر برگشتین، مطمئن باش که هم خودم آرزو می کنم، هم به بقیه می گم که آرزو کنن تو عاشق شی. »

ـ خفه شو آویسا.

ـ وای وای وای! مؤدب باش ناجی قبایل حقیقی!

ـ دلم نمی خواد مؤدب باشم! فقط از این دعاها نکن.

آویسا آرام گفت:« شاید الان به نظرت بد بیاد، ولی مطمئن باش، این اتفاق یه روزی واسه ی همه میفته. بدون استثنا. از جمله تو. »


romangram.com | @romangram_com