#مرد_یخی_پارت_143


-توکلت به خدا باشه! با توجه به نتیجه عکس برداری و آزمایش ها من به این عمل خیلی امیدوارم!انیس خانم با ناراحتی از اتاق افسون خارج شد و با سینی تو دست اش سمت آشپزخونه رفت

آقا یونس نگاهی به سینی دست نخورده انداخت ... سری از تاسف تکون داد و با ناراحتی پرسید:

-بازم نخورد نه؟

-نه! هر کاری کردم نه حرف زد نه غذا خورد ! تو این چند روز یا داره سر سجاده گریه می کنه یا به عکس آقا حسین و ارمیا نگاه می کنه! ...معلومه خیلی دختر شکننده ای هست!

سینی رو روی میز ناهار خوری گذاشت و دستی تو موهای نامرتبش کشید ...

کمی این پا و اون پا کرد ...مردد بود بین گفتن و نگفتن!... بالاخره دل به دریا زد ...بوسه ای رو گونه ی همسرش کاشت و با مهربونی گفت :

-میگم یونس جان از خر شیطون بیا پایین ! بذار این دوتا جوون بازم پیش هم زندگی کنند! واسه چی داری عذابشون میدی؟ مگه نمیگی پسره هم مثل افسون افسرده شده و گوشه ی خونه افتاده ! پیش هم باشند دوباره سرزنده و پرنشاط میشند! قبول دارم افسون و ارمیا از روی تنهایی و بی کسی بهم وابسته شدند اما میبینی که با جدا کردن اشون این وابستگی کم که نشده هیچ بیشتر هم شده! افسون تازه تازه داره جای خالی پدرش رو حس می کنه ! انگار وجود ارمیا نمی ذاشت زیاد فکرش درگیر نبود پدرش باشه!درسته ارمیا اشتباه زیاد داشته اما من معتقدم خدا اون مرد رو به موقع سر راه افسون قرار داده! اینا همش نشونه است.

آقا یونس نگاه تیز وبرنده اش رو سمت همسرش نشونه گرفت :

-چی می گی انیس؟ میدونی اون پسر گذشته و خانواده ی خوبی نداره؟ من چطور میتونم دسته گل دخترم رو به آدمی

بسپارم که ده ماه از سال رو تو کشورهای مختلف میگذرونه و پی خوشگذرونی اش هست؟ دارم دیوونه میشم ! نه راه پیش دارم نه راه پس!افسون باید یه دختر کامل و بی نقص بشه بعد ببینم اون پسر درست بشو هست یا نه!

romangram.com | @romangram_com