#مرد_نفرین_شده_پارت_53
سوگند:إ امیر این چه حرفیه؟
رومو برگردوندم:این حرف و به خودت
بزن نه من اوکی؟
جوابم رو نداد و من هم رفتم و
روی تختمون دراز کشیدم.
با چشمهای درشتش به من که
خونسرد روی تخت دراز کش.
بودم نگاه کرد و گفت:پاشو
آماده شو دیگه چرا دوباره دراز
کشیدی تو؟
من:تا وقتی که اون چیزی که من
گفتم نشه ما هیچ جا نمیریم
عزیزم.
عزیزم اخر رو کشیدم تا بیشتر
حرصش بدم و درست هم به
هدف زدم.
با صدای جیغی که فقط
مخصوص مواقعی بود که
میخواست بزور حرفش رو
به کرسی بنشونه گفت:
اذیت نکن جون سوگندت.
با لجبازی گفتم:نه بابا اون موقع
که زن من نبودی حالا شدی
سوگندم؟؟ من چیزی یادم نمیاد
romangram.com | @romangram_com