#مرد_نفرین_شده_پارت_36
مرد:بله اون شب روخوب بخاطر دارم اون شب بارونی که این اتفاق وحشتناک افتاد فکر میکنم حدود 5،4 روز پیش بود.
اره همون موقع خونه منفجر شد. و کلی هم ادم مردن. گویا در اون شب یه مهمونی بوده و هرکی که اینجا بوده سوخته. همشون مردن.
کوبش قلبم با هر کلمه ای که از دهنش بیرون میزد بیشتر و بیشتر میشد.
دهنم خشک شده بود. یعنی همه مردن؟؟
فکر میکردم خوابم ولی خواب نبود همه چیز واقعی بود یه واقعیت تلخ.
بعد از مرگ پدر و مادرم این دومین باری بود که به شدت شوکه شده بودم.
بی توجه به مرد رهگذر که داشت ازم چیزی می پرسید به طرف ماشینم رفتم و با کرختی سوار شدم.
استارت زدم و ماشین و به حرکت دراوردم.
مثل اینکه دیگه باید به پلیس خبر میدادم.
درست بود که حتما بهم مشکوک میشدن و چند روزم علاف میشدم ولی حدااقل خانواده ها از موضوع خبر می شدن. خبر مرگ بچه هاشون رو میفهمیدن خیلی بهتر از بیخبری بود.
به سمت کلانتری که میشناختم حرکت کردم....
**** ***** ***** ***** ***** **
شهره:
همش حس میکردم کسی دنبالمه و تعقیبم میکنه .ولی تا برمیگشتم که ببینم کیه؟ هیچی نبود. و کسی پشتم نبود.
بعداز اون اتفاق به شدت ترسو شده بودم و هرکاری رو با ترس و لرز انجام میدادم.
دوست نداشتم حتی سرکار برم. و خانوادمم با کار کردن من مشکل داشتن و خیلی وقت بود که میگفتن این کار رو ول کنم ولی چیکار میکردم که عشق این چیزها سرش نمیشد، ومن به عشق دیدن شروین، مغرور ترین مردی که.میشناختم علی رغم ترسی که تو دلم بود، همچنان به شرکت میرفتم.
تو فکر و خیال بودم و اصلا حواسم به جلوم نبود که پام توی گودالی گیر کرد.
نزدیک بود کله پا بشم که به سختی تونستم تعادلم رو حفظ کنم.
نچ نچی کردم به کفشم که گلی شده بود و از پام دراومده بود خیره شدم.
دوباره زانو زدم کفشم و از تو اون گودال گل دراوردم.
پوفی کردم، دستمالی از تو جیب مانتوم دراوردم و روی کفشم کشیدم. با صدای خش خش دستم از حرکت ایستاد.
با ترس برگشتم و انتظار همون مرد و داشتم که با دیدن شایان نفسی از روی راحتی کشیدم و با صدایی که میلرزید گفتم:خدا خفت نکنه شایان نزدیک بود سکته کنم.
دستم رو گرفت و توی حرکت بلندم کرد:علیک سلام چرا ترسیدی؟
بعداز مکثی با لحن مشکوکی ادامه داد:نکنه کسی مزاحمت میشه؟ هان؟
من:ببخشید سلام، نه بابا کسی مزاحمم نمیشه. چرا جو میدی؟
romangram.com | @romangram_com