#مرا_دوباره_آغاز_کن_پارت_61






پایان تماسش با غزل نتیجه ای نداشت جز شکل گرفتن حس های خوب، لبخند روی لبانش یعنی حال خوب و فراموش کردن نگار و متن پیام ان.اندیشه هایش نیز انگار فراتر می رفت از داشتن رابطه ی کوتاه و او چه سخت سعی میکرد دور شود از این اندیشه ی به ظاهر کذب.

انگار امروز خبری از مشتری نبود مردم تعطیل کرده بودند خرید در این روز تعطیل را.برای تاکسی دستی تکان داد و نشانی منزل مادرش را داد.حس کرد دلش برای شرکت در یک جمع خانوادگی تنگ شده و چه جایی بهتر از خانه ای که همیشه ی خدا مهمان داشت، خانه مادری.

روبه روی در خانه که ایستاد عمیق نفس گرفت و ارام دستش را روی زنگ قرار داد، دسته کلید توی جیبش را بیرون اورد و با باز کردن در وارد خانه شد، این عادت همه ی اعضای خانواده بود، با وجود داشتن کلید اول زنگ می زدند.

از حیاط طویل خانه گذشت و روبه روی پاگرد اصلی مکثی کرد،فکر کرد پشیمان شده از این امدن و اما امده بود و چاره نبود.

مادرش با گشاده رویی با استقبالش امده بود و او سعی داشت با لبخندهایش خود را راضی نشان دهد از امدنش.با مادرش خوش وبشی کرد وبا سایرین احوالپرسی، داوود هم حصور داشت و مردانه همدیگر را بغل کردند.جمع خانوادگی شاد بود و و انگار نه انگار زنی گوشه بیمارستان به سختی نفس میکشد، به سختی روز و شب برایش بی هیچ تغییری میگذرد.هر چند ته چشمان داوود میشد غمی دید و این یعنی او برایش مهم بود؟

یک ماه بود که وضعیت شمیم بی تغییر همان کما تشخیص داده شده بود.یک ماه بود ان تب اولیه ی خانواده و ان عذاب وجدانهایی که این روزها میان ادمها خیلی دیر بیدار میشود و خیلی زود دوباره بخواب میرود گذشته بود.و این ذات انسان است که هنگام از دست دادن کسی تازه یاداور خوبی هایش میشود و حتی بدی هایش را فراموش میکند و این خانواده روزهای اول همه در تب و تاب شمیم و دلواپس حالش بودند و امروز انگار ان ادم اصلا" نبود.

به اشپزخانه که رفت صدای صحبت کردن مادرش را با داوود به وضوح شنید، کنجکاو شد به حرفهایشان گوش دهد..مادرش بود که به ظاهر پند میداد.

-ببین پسرم شمیم کار خوبی نکرده و کارش گناهه توام بهتره دلت واسش نسوزه درست نیست که هر چی داری خرج دو درمون اون زن ناسازگار کنی.بهتره با برادرش حرف بزنی و مسئولیت خواهرشو بندازی به گردنش، به تو ربطی نداره.

-چی بگم مادری نمیشه، وضعیت شمیم الان نا مشخصه.نمیشه که همین جوری ولش کرد، هر ان ممکننه به هوش بیاد.

-ساده ای مادر اون دیگه خوب بشو نیست، اون یه جسد که با کمک دستگاه نفس میکشه.خودتو درگیرش نکن.

-بهتره فعلا" صبر کنیم.

-صبر واسه چی.به نطرم بهتره یه زندگی جدید شروع کنی.


romangram.com | @romangram_com