#من_یا_اون_پارت_72

-ناراحت نمیشی؟

من: نه قول میدم...

-نه ولش کن میترسم ناراحت بشی...

من: خواهش میکنم بگو... قول دادم ناراحت نشم دیگه...

خندید و گفت:

-معلوم شد کنجکاوم هستیاااا... میخواستم بپرسم چرا نذاشتی من گوشی تو جواب بدم... البته میدونم کارم درست نبودااا

من: آخه اینم ناراحتی داشت؟ برای اینکه اون چیزی از رابطه ی من و تو نمیدونه... دلم نمیخواست بفهمه...

-مامانت هنوزم چیزی از من نمیدونه؟

سرم رو به نشونه ی منفی تکون دادم و به دروغ شاخداری که بهش گفته بودم فکر کردم... میدونستم الان پارمیدا تا گوشی رو جواب بده میگه الو تبسم کجایی؟ یا ببخشید تبسم هست؟!! البته دروغم نگفته بودم ... چرا اون قسمتش رو که گفتم «دلم نمیخواد بفهمه» رو دروغ گفتم ولی اون قسمتش راست بود... واقعا پارمیدا چیزی از رابطه ی منو متین نمیدونست... وقتی ماشین وایساد برگشتم طرف متین و ازش تشکر کردم و باهاش دست دادم... مثل همیشه گفت:

-مراقب خودت باش خانم کوچک... خدانگهدارت!

از ماشین پیاده شدم و پوپُ رو که تمام مدت ساکت بود رو گذاشتم روی زمین. متین بوقی زد و رفت و منم رفتم طرف ماشینم. بیچاره پارمیدا 10 دقیقه منتظرم بود.

با هم سوار شدیم و پارمیدا رو رسوندم خونه شون و خودم رفتم خونه. جلوی در خونه وایسادم و زنگ زدم به ترنم:

-الو جانم تبسم؟

من: الو؟ ترنم من جلوی درم... کجایی تو؟

romangram.com | @romangram_com