#من_یا_اون_پارت_44
-چی شده زیور خانم؟؟ خوبی؟
زیور: خدا مرگم بده... 5 ساعت درس خوندی بعد میگی قهوه با کیک شکلاتی بده بخورم...
من: همین؟ برای همین اینجوری زدی تو صورتت؟ مگه چی گفتم... من شب نمیتونم غذای سنگین بخورم. حالم بد میشه... قهوه و کیک منو میدی بخورم یا برم بخوابم؟
با دلخوری رفت و قهوه و کیکمو گذاشت تو یه سینی و آ.رد گذاشت جلوم و زیر لبی گفت:
-بفرمایید...
خواست بره که دستشو گرفتم و گفتم:
-من معذرت میخوام زیور خانم...امروز هم استرسی که برای درسم داشتم عصبیم کرده و هم با ترنم دعوام شده ... خودت هم میدونی که تا حالا باهات اینجوری صحبت نکردم.... خواهش میکنم از دستم ناراحت نباشید...
سریع با خوشحالی اومد صورتمو بوسید و گفت:
-قربونت برم من دخترم... الهی که من ناراحتیتو عصبانیتت رو نبینم .. الهی که خوشبخت بشی... ایشالا هر چی از خدا میخوای بهت بده...
خندیدم و گفتم:
-ممنونم زیور خانم... بسمه چقد دعام میکنی؟ پررو میشما...
خندید و با خوشحالی رفت تو آشپزخونه... واقعا که چقد این آدما زود میبخشن... حالا اگه ترنم بود انقد ناز میکرد و ادا در میاورد که خدا میدونه! با بی حوصلگی قهوه مو خوردم و بلند شدم رفتم توی دستشویی و مسواک زدم و بعدشم رفتم توی تختم دراز کشیدم و مثل هر شب مشغول فکر کردن به متین شدم... دلم براش تنگ شده بود... ! حالا دیگه باور کرده بودم که دوستش دارم... عاشقش نبودم ولی نمیشد گفت نسبت بهش هم بی تفاوتم ... پس نتیجه میگیریم دوستش دارم... وقتی نه ازش بدم میاد نه عاشقشم پس میشه دوست داشتن... دوست داشتن بین این دو تا بود.... با همین افکار مثل همیشه به خواب رفتم...
صبح روز بعد ساعت5 از خواب بیدار شدم و اینم به خاطر زود خوابیدن دیشبم بود... سوئی شرت مشکی آدیداسمو که بغلش خط طلایی داشت رو یا شلوار سِتش پوشیدم و کتونی های آل استار مشکی مو پام کردم و موهامو از پشت محکم بستم... رفتم پایین و یه لیوان شیر خوردم و رفتم داخل حیاط و مشغول ورزش کردن شدم. ام پی فور م هم گذاشته بودم توی جیبم و هندزفری مو وصل کرده بودم بهش و گذاشته بودمشون توی گوشم...مشغول ورزش کردن بودم که حس کردم دیگه دار از نفس میافتم. به حالت دو رفتم داخل خونه و سلام بلندی گفتم و رفتم توی حمام. بعد از اینکه دوش گرفتم یه لباس معمولی پوشیدم و رفتم پایین و نشستم پشت میز و مشغول صبحانه خوردن شدم. ترنم هم نشسته بود ولی نه من به اون نگاه میکردم و نه اون به من. امروز بر خلاف دیروز حسابی سرحال بودم برای همنیم گفتم:
-مامان... اشکالی نداره من عصری با لیندا و پارمیدا برم بیرون؟
romangram.com | @romangram_com