#من_یا_اون_پارت_137


با خوشحالی رفتم خونه و سریع یه حمام رفتم و مانتوی سفیدم رو که کمربند طلایی داشت رو با شلوار سفید و شال سفید که رگه های طلایی داشت رو پوشیدم. کیف دستی طلایی مو برداشتم و کفش های همرنگشو پوشیدم. یه کم ادکلن زدم و برق لب کالباسی هم روی لبام مالیدم. یکمی رژگونه ی اکلیلی زدم و بدو بدو از مامان خدافظی کردم و گفتم که زود بیان و خودم رفتم سمت سالن... دقیقا رأس ساعت رسیدم و رفتم توی اتاق پشتی. یه عالمه آدم نشسته بودن و مجری داشت صحبت میکرد. همین که گفتم سلام مجری اسم متین رو صدای زد و اونم با لبخند از کنارم رد شد و رفت روی استیج. تونستم ببینم که شلوار سفید و پیرهن اندامی سفید پوشیده بود و کمربند چرم و قشنگ مشکی بسته بود و کفشای ورنی مشکی هم پاش بود. چشمای خوشرنگش هم حالا بین پوست سفید صورتش و لباسای سفیدش بیشتر خودنمایی میکردن. از لای در دیدن که مجری گفت:

-آقای متین خالقی عزیز...آهنگ ساز و نوازنده ی خوبمون...که امشب برامون جاز میزنن...

همه دست سوت میزدن و بعضی ها هم جیغ میکشیدن! متین هم خیلی مؤدبانه رفت جلو و تعظیم کرد و نشست سر جاش که همنی پشت جاز میشد.

مجری: خانم نسیم کیانی نوازنده ی ویالون...

نسیم آروم از پله ها بالا رفت و تعظیم کرد. همه فقط دست میزدن... گویا متین رو خیلی خیلی بیشتر و بهتر میشناختن... و طرفداراشم بیشتر بودن.

کجری دونه به دونه همه رو صدا زد. فقط من مونده بودم و نیما. خدا خدا میکردم که اول منو صدا کنه ولی متأسفانه اول نیما رفت و در آخر گفت:

-و خانم تبسم امیری نوازنده ی پیانوی امشب...

با لبخند رفتم بالا و به همه تعظیم کردم. بین جمعیت مامان و ترنم و آبان رو دیدم. کنارشون هم آذر و مهری بالا و پایین میپریدن. رفتم نشستم پشت پیانو و مشغول دید زدن جمعیت شدم. پارمیدا و لیندا رو هم پیدا کردم که کناری نشسته بودن. پارمیدا برام دست تکون داد. منم براش چشمکی زدم و رومو برگردوندم...

مجری: و حالا...خواننده ی خوب...با احساس...یا نه اصلا بگم خدا احساس ایران کی میتونه باشه به جز.... آقای مازیار فلاحی....

صدای دست و سوت و جیغ واقعا کر کننده بود. آقای فلاحی پله ها رو دو تا یکی اومد بالا جلو جمعیت تا زانو خم شد... و بعدشم میکروفون رو گرفت و یکمی با مردم صحبت کرد و بعد از چد دقیقه بالاخره گفت:

-خب...برای شروع آماده اید؟

مردم: بــــــــــــــله...!

رو به ما اشاره کرد . شروع کردیم... اول از همه من باید تنها پیانو میزدم. همه جا رو خاموش کردن و فقط یه نور سفید روی من بود. با اعتماد به نفس کارم رو شروع کردم. بعدشم همه باهم شروع به زدن کردیم. چند لحظه بعد صدای آقای فلاحی بلند شد:


romangram.com | @romangram_com