#من_یا_اون_پارت_128

-بله...

-بفرمایید طبقه ی بالا...

رفتم بالا و دیدم که گویا نسیم زودتر از من اومده. با اون و رامتین سلام و احوالپرسی کردم و نشستم کنارشون. تازه صحبتمون درباره ی موسیقی و ساز و آواز گل انداخته بود که آرش و رضا هم اومدن. تازه سلام و احوالپرسی مون تموم شده بود که ترنم و آبان دست در دست هم در حالی که میخندیدند اومدن. رامتین گفت:

-نه خیر...گویا قسمت نیست ما دو دقیقه این مبارکمون رو بذاریم زمین! شرط میبندم همین که نشستیم متین میاد...

با شنیدن اسمش ضربان قلبم رفت بالا... مگه اونم بود؟ (پــــ ن پـــــ... آخه تبسم جان،عزیز دلم، فدات بشم، چرا تو انقدر خری؟! داداشش سور داده میخوای نباشه؟ این شام رو داداش اون ترتیب داده میخوای خودش نباشه؟؟) باشه بابا ببخشید...فقط منو نخووووور!

ترنم با سرخوشی با همه دست داد و نشست کنار من... آبان هم با همه به جز نسیم دست داد و نشست کنار ترنم. ایشالا نفر بعد هم میاد و با همه دست میده و میشینه کنار آبان و نفر بعد دوباره میاد و با همه دست میده و میشینه کنار اون یه نفری که نشسته کنار آبان و نفر بعدی هم...

-سلام تبسم خانم...

با صدای متین زنجیره ی نشستن کنار هم توی ذهنم پاره شد. با گیجی بهش نگاه کردم و ناخودآگاه فکرمو بلند گفتم:

-اِ.. این که متین خودمونه!

همه زدن زیر خنده... دستمو گذاشتم جلوی دهنم و سریع بلند شدم:

-هــــــــــــــــی...سلام آقا متین... ببخشید... من حواسم نبود داشتم... چیزه... یعنی...آها داشتم تعداد کسایی رو که امشب اینجا هستن رو میشمردم...(آره جـــــــــون خودت)

متین در حالی که یه لبخند ملایم روی صورتش بود گفت:

-خواهش میکنم... من عذر میخوام که محاسباتتون رو بهم زدم...!

اووووه...حالا انگار محاسبات چی بوده...

romangram.com | @romangram_com