#من_یا_اون_پارت_110
اینم از اتفاق خوب این بارون! گوشی رو گذاشتم روی تختم و خودمم نشستم سر درسام... از صبح تا شب فقط یا داشتم درس میخوندم یا مشغول فکر کردن به متین بودم و یا اینکه داشتم با گیتار و پیانوم ور میرفتم... خیلی کم دف میزدم... وقتی درسم تموم شد رفتم پایین و با مامان شام خوردیم. بعدشم یه زنگ زدم به ترنم و از قضیه ی با خبرش کردم. خیلی خوش حال شد و بهم تبریک گفت. اون طوری که خودش تعریف میکردم گویا کار آبان خیلی خوب پیش میرفت و تا دو سه ماه دیگه بر میگشتن. وقتی صحبتم با ترنم تموم شد گوشی رو دادم به مامان و خودمم رفتم توی اتاقم و خیلی راحت و آروم خوابیدم...
با استرس نگاهی به خودم انداختم. شلوار خاکستری، بافتنی مشکی با طرح های خاکستری، کیف و کفش ورنی مشکی، شال مشکی و خاکستری... آرایشمم در حد یه کم ریمل و رژلب صورتی کم رنگ بود. خوب بودم. ولی عجب بارون خوبی میومداااا! خیلی شدید و قشنگ بود. خدا رو شکر ماشینم رو تحویل گرفته بودم وگرنه موش آب کشیده میشدم. نفس عمیقی کشیدم و وارد سالن شدم. به ساعتم نگاه کردم. دقیقاً 9 بود. جای تعجب هم نداشت. خیلی وقت شناس بودم. یه نگاه به اطراف انداختم ولی خبری نبود. یه چند قدم رفتم جلوتر. از یه راهرو رد شدم و رسیدم به یه سالن که انتهاش یه سن بود و چند نفر روش مشغول تمرین با ساز های مختلف بودن. خواستم برم جلو که صدای یه آقایی رو شنیدم:
-خانم ببخشید کاری داشتین؟
من: سلام... ببخشید من تبسم امیری هستم... دیروز تماس گرفتم برای نوازندگی پیانو... قرار بود ساعت 9 بیام اینجا تا کارم رو ببینید...
-آها... حالتون چطوره خانم امیری؟ شرمنده... دیروز شما با من صحبت کردید... من بهرام بهادار هستم... کارای کنسرت و گروه و تنظیم میکنم... و در واقع مدیر برنامه هاش هستم. علاوه بر اون توی گروه هم ساکسیفون و فلوت میزنم...
من: خیلی خوشبختم آقای بهادار...
-همچنین... بفرمایید از این طرف...
باهم رفتیم توی یه اتاق نسبتاً بزرگ. چند تا ساز اونجا بود... ویالون، ساکسیفون، پیانو، گیتارو... دستشو به سمت پیانو گرفت و گفت:
-خیلی دلم میخواد کارتون رو ببینم...
من: حتما...
با اعتماد به نفس و آروم و با متانت رفتم و نشستم روی صندلی مخصوص. نگاهی به بهرام انداختم. لبخند اطمینان بخشی بهم زد. نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم به نواختن قطعه ای که از قبل تمرین کرده بودم. انگشتای کشیده و خوش فرمِ سفیدم رو با مهارت روی کلید های پیانو حرکت میدادم. وقتی تموم شد از کارم راضی بودم. وقتی سرم رو آوردم بالا با نگاه متعجب و حیرت زده ی بهرام رو به رو شدم. گفتم:
-خب... چطور بود؟
بهرام: این عالیه دختر... تو کارت حرف نداره ... من مطمئنم که تو عضو میشی... من که خیلی خیلی راضی ام اما آهنگ سازمون که کلا این کنسرت ماله اونه هم باید کارت رو ببینه... که من شک ندارم قبولت میکنه... آدم سخت گیری نیست.
-ببخشید یه سؤال میتونم بپرسم؟
romangram.com | @romangram_com