#من_تو_او_دیگری_پارت_96

ارمیتا مانتویش را صاف پهن کرد وبرانوش مسخره گفت: کمک میخوای؟

ارمیتا: ممنون...

برانوش لبخندی زد وگفت: دیگه چه خبر؟

ارمیتا: خبری نیست...

برانوش داشت به مرز کلافگی میرسید... با این حال خودش را نباخت وگفت: راستی از قرضم چه خبر؟

ارمیتا تند به او نگاه کرد... اصلا بحث خوبی را شروع نکرده بود!

درحالی که با نگاهش برانوش را مواخذه میکرد گفت: تا اخرهفته پرداخت میشه...

برانوش دستهایش را درجیبش فرو کرد... متنفر بود با کسی صحبت کند و طرفش درچشمهایش خیره نشود و احتمالا در دلش از یک دندان پزشک جذاب تعریف وتمجید نکند ... اصولا برانوش عادت نداشت دیده نشود... عادت کرده بود نبیند... نه اینکه...

ارمیتا حرفی نزد.

برانوش: لبخند کجی زد وگفت:من عجله ای ندارم...

نگاهش را از او گرفت و گفت: ولی من عجله دارم...

برانوش:چرا؟

ارمیتا:اصولا خوشم نمیاد هیچ کسی بخاطر کاری که ازش نخواستم سرم منت بذاره...

برانوش شوکه و خفه گفت:چی؟

ارمیتا یک تای ابرویش را بالا داد وجدی گفت: انقدر گوشهاتون سنگینه؟؟؟

برانوش اخمی کرد وگفت: ولی منظورم از این حرف ...

ارمیتا منتظر ادامه ی حرفش بود...

برانوش پوفی کشید وگفت:بیخیال... من منظوری نداشتم.

ارمیتا: من ازتون اینو نخواستم... ولی لطفتون رو بزودی با سودش جبران میکنم... خوبه؟

برانوش اصلا نمیدانست چه بگوید... همینطور ایستاده بود و برخلاف عادتش او را خیره خیره نگاه میکرد.

ارمیتا کمی از او فاصله گرفت وشلوارهای افسانه را ردیف چید...

برانوش جلوترا مد وگفت: من واقعا منظوری نداشتم...

ارمیتا خیلی ریلکس گفت:شما دارین کاری و که من ازتون نخواستم و شما سرخود انجام دادین و طوری جلوه میدید که من حداقل این برداشت و میکنم که دارین سرم منت میذارین...!

برانوش چنگی به موهایش زد وگفت:اصلا اینطور نیست... من بد منظورمو رسوندم... منظور من...

ارمیتا میان کلامش امد وخونسرد گفت:ببخشید من اصلا عادت ندارم در کلام کسی بپرم... ولی خواهش میکنم توجیه نکنید... اصلا ربطی به امروز نداره من بهرحال باید پول شما رو پس بدم... و مطمئن باشید تا اخر هفته قطعا این کار ومیکنم... اصلا اگر شما هم این هزینه رو پرداخت نمیکردید بهرحال در صنف همکاری با اقای مظفری من تا اخر هفته از ایشون وقت میگرفتم... !


romangram.com | @romangram_com