#من_تو_او_دیگری_پارت_92

فرنگیس: هوش... چته؟ داد نزن...

سایه چنگی به موهایش زد وگفت: امروز وقتی داشتم برادرمو میب*و*سیدم... عقم گرفت!!! داشتم بالا میاوردم... همیشه فکر میکردم اگربرادر داشته باشم...!!!

دیگه نمیرم سراغش فرنگیس فهمیدی؟ من نمیفهمم چرا باید اینکارو بکنم... چرا باید اینطوری بهش نزدیک بشم... اون یه ادم بالا شهری تحصیل کرده است... دکتره ... همینطوری هم میشه باهاش حرف زد و..

فرنگیس مسخره پوزخندی زد وگفت: دلت خوشه؟؟؟ اولا که اینقدر برادر برادرنکن ... اون حرومزاده از یکی دیگه است تو از یکی دیگه... خیلی هم صنم خواهر برادری باهم ندارین! اخه من بهت چی بگم... اون پسره با اون همه دبدبه و کبکبه حرفتو باور میکنه؟ یهو از وسط اسمون پریدی وسط زندگیش... اقا ... اقا من خواهرتم... ننتم که بیست سال پیش ولت کرد هم با من اومده... اره... قبول میکنه... ولی از اینی که هستیم بدبختر میشیم... پس به حرفهای من گوش بده ... فهمیدی؟!

سایه ترجیح میداد نفهمد...

فرنگیس نفس عمیقی کشید و سایه با بغض واضحی گفت: اگر یه چیزی بشه که نشه جلوشو گرفت چی؟؟؟ اگه جدی جدی حامله بشم چی؟؟؟ اگه...

فرنگیس چیزی نگفت و سایه شاخه به شاخه پرید وبا حرص گفت: میفهمی حروم چیه؟؟؟ محرم چیه؟؟؟ هان؟؟؟

فرنگیس با صدای بلندی گفت: نه فقط تو میفهمی... تو حرومی و محرمی سرت میشه که سر چهارراه وای میسی؟؟؟

و درچشمهای سایه خیره شد.

سایه لبش را گزید وگفت: اون فرق میکنه...

فرنگیس: چه فرقی؟؟؟ برانوشم یکی از اوناست...

سایه بلند داد زد:برانوش برادرمه!!!





سایه بلند داد زد:برانوش برادرمه!!!

وسکوت کرد...

فرنگیس از جا بلند شد وگفت: ببین ... من نمیخوام اون حالیش بشه ما کی هستیم... خدا وکیلی اگر بفهمه اولا که خودش داغون میشه... دوما با گروه خون تربیتش نمیخوره... پس بذار نفهمه و عین بقیه ازش بچاپ... مگه اردشیر نبود؟؟؟ همچین توهم زده بود که فکر میکرد دوبار حامله ات کرده... ولی مگه اصلا دستش بهت خورد؟؟؟ هان؟؟؟ یا اون مهندس کریمی؟؟؟ التماست میکرد صیغه اش بشی و بچه ی توهمی تو نندازی... حالا همون ترفند و رو برادرت پیاده کن... نه دستش بهت میخوره... نه میفهمه که تو باهاش چه ارتباطی داری ما پولمونو میگیریم وخلاص! تازه بیشتر می ماسه بهمون... قبول داری؟

سایه درچشمهای و*ح*ش*ی فرنگیس خیره شد وگفت: بفهمه که بیشتر خرجمون میکنه...

فرنگیس با حرص گفت: دِ نه د... بفهمه هم خودش براش بده.... هم ما.... بفهمه میذاره میره.... ودست سایه را گرفت وگفت: بفهمه ننه اش کیه... خواهرش کیه... درد میکشه... !!!

سایه پوفی کشید وگفت: تو نگران درد کشیدن پسرتی؟؟؟

فرنگیس گفت: اگر نبودم که ولش نمیکردم... خودم بزرگش میکردم!

سایه: همون بهتر ولش کردی... حداقل الان واسه ی خودش کسیه...

و از جا بلند شد...

فرنگیس دستش را گرفت وگفت: به حرفام گوش بده... زندگیمون درست میشه... باشه دخترم؟؟؟

سایه پوفی کشید و گفت: برو بابا تو هم دلت خوشه... مرض داشتی ما رو پس انداختی؟؟؟


romangram.com | @romangram_com