#من_تو_او_دیگری_پارت_85
ارمیتا:کنجکاو نیستم!!!
برانوش واضح یکه خورد... هیچ کس عادت نداشت او را از بالا به پایین نگاه کند... اما ارمیتا...
برانوش با این حال از تک وتا نیفتاد و با لبخند خاصش گفت: میدونم اهل دوست پسرو این مسائل هم نیستی...
منهای ان رابطه ... بقیه ی روابطش تعریف شده است.
برانوش لبخندش را عمیق ترکرد وگفت: مگه ما دوست نیستیم؟؟؟
نمیدانست این واژه را برای سرپوش برکنجکاوی اش مداوم استفاده میکند ... یا کلا از این دوست دوست کردن منظوری دارد.
نفس عمیقی کشید و گفت: بیشتر همسایه ایم!
برانوش دستهایش را زیرچانه گذاشت وگفت: باور نمیکنم هیچ پیشنهادی نداشته باشی ... فکر نکنم تو دانشگاهتون تمام پسرهاش اینقدر بدسلیقه باشن که...
ارمیتا میان کلامش امد وگفت:اصولا من کسی ودرحد خودم نمی بینم... وگرنه چرا خیلی پیشنهادات بوده!
برانوش این بار از غرور او چشمهایش را گرد کرد... چقدر راحت صحبت میکرد... لیاقت و حد ...!
ارمیتا خوشش امده بود ... این بحث که هربار موجب سکوت ناگهانی برانوش میشد بامزه بود... و البته نباید منکر این میشد که حالتهایی که برانوش به چهره اش از عکس العمل های او میدهد بامزه تر است... واقعا خنده اش گرفته بود.
برانوش اهمی کرد وارمیتا کمی دلش سوخت و گفت: کنجکاویت ارضا شد؟
برانوش:نه ... یعنی هیچ کس وسوسه ات نکرد که بخوای....
ارمیتا:من نامزد داشتم...
برانوش پوف راحتی کشید... دیگر زیادی داشت او را غیرادمی میدید!!!
برانوش:خوب؟؟؟
ارمیتا: بهم خورد...
برانوش:واقعا؟ چرا ؟زیادی لایقت نبود؟
ارمیتا لبخند کجی زد وگفت: گذشته ی من اینقدر مهمه؟
برانوش لبخند شیطنت امیزی زد وگفت:قبول کن کنجکاوی ادمو تحریک میکنه...
ارمیتا پوزخندی زد و سری از روی تاسف تکان داد.
برانوش:این یعنی چی الان؟
ارمیتا:گفتنش خوشایند شما نیست!
romangram.com | @romangram_com