#من_تو_عشق_پارت_90
....................................
بعد از یک هفته کلنجار رفتن با خودم بالاخره تصمیم گرفتم برای کمک گرفتن پیش نیما برم... هنوزم نمیدونستم دلیل اینکه فرهاد گفت ازش دور بمونم چیه اما فرهاد که قرار نبود چیزی بدونه پس تصمیم گرفتم که برم....
تمام مدارکی که فکر میکردم لازمه با خودم آورده بودم...با صدای زنی که شماره طبقه رو اعلام کرد و در آسانسور که باز شد بیرون رفتم....به سمت دری که کنارش اسم نیما سرمدی قرار داشت حرکت کردم... دختر جوونی پشت میز نشسته بود و اینقدر محو صفحه مانیتور روبه روش شده بود که متوجه حضور من نشد...
ــ ببخشید خانم؟
با صدای من سرش رو بالا آورد و با چشمای سبزش چند لحظه بهم خیره موند تا اینکه به خودش اومد
ــ بفرمایید
ــ میخواستم آقای سرمدی رو ببینم
اخم ظریفی کرد و گفت:
ــ وقت قبلی داشتید؟
ــ نه....خوب راستش یکدفعه ای تصمیم گرفتم بیام...
ــ الان که کسی داخله...اگه بعدش وقت داشتن میفرسمتون داخل
سری تکون دادم و به سمت ردیف صندلی های کنار دیوار حرکت کردم
romangram.com | @romangram_com