#من_تو_عشق_پارت_63
دستش و گرفتم....باید بهش اطمینان میدادم جدایی من و فرهاد هیچ تاثیر بدی روی این علاقه نزاره
ــ سامی....من بهت قول میدم هرکار از دستم بربیاد انجام بدم...بهم اعتماد کن...نمیزارم طلاق منو فرهاد به ضرر شما تمومشه
ــ ولی این که نمیشه سایه...اگه منو عاطفه ازدواج کنیم بازم با اون خونواده فامیل شیم...کسی که زجر میکشه فقط تویی
ــ این چه حرفیه که میزنی سامی....ما خودمون تصمیم گرفتیم جداشیم....من همین امروز با ستاره جون حرف میزنم...باشه؟ مامان بابا هم میدونن؟
ــ آره میدونن...موافقن...
بعد از خداحافظی با سامیار برگشتم خونه....باید همین امروز میرفتم با ستاره جون حرف میزدم و این قضیه رو قطعی میکردم....وقتی دیدم فرهاد تو سالن نیست حدس زدم تو اتاقش باشه...برای اینکه دیگه باهاش رو به رو نشم آروم رفتم تو اتاقم و بعد از لباس پوشیدن راه افتادم سمت خونه فرهاد اینا...وقتی رسیدم فقط ستاره جون....با دیدن من نزدیک اومد و منو محکم بغل کرد
ــ سایه عزیزم...خوش اومدی...دیشب خیلی نگرانت شدم اما نخواستم مزاحمت شم...حالت بهتره؟
ــ خوبم ستاره جون...راستش اومدم تا درباره یه موضوعی باهاتون حرف بزنم
ــ چی شده عزیزم؟
ــ خوب...درباره سامیار و عاطفه است...علاقه ای که بینشون شکل گرفته....سامی نگران بود که جدایی من و فرهاد مشکل بشه واسه همین اومدم تا باهاتون حرف بزنم و نظرتونو درباره سام بدونم
ــ دخترم....خوب.....عاطفه هم میدونه؟
ــ راستش دقیق نمیدونم...
ــ ببین عزیزم سام پسر خوبیه...هرکسی باید از خداش باشه تا همچین دامادی داشته باشه اما میدونی که باید نظر خود عاطفه رو بدونیم
romangram.com | @romangram_com