#من_تو_عشق_پارت_13
ــ نه عزیزم.باور کن پدرت همه راه ها رو امتحان کرده ولی بازم مشکل و حل
نمیکنه.
از جا بلند شدمو با گفتن من باید فکر کنم به اتاقم رفتم.
نمیدونم برای بار چندم بود که داشتم طول اتاق رو میرفتم و میومدم اما هرچی
بیشتر فکر میکردم کلافه تر میشدم.باید بین کارخونه و عشقم یکی رو انتخاب
میکردم.
دو هفته گذشت و تو این مدت هیچکس در این مورد باهام حرفی نزد.هرچند که
نگرانی رو تو چشمای مامان و بابا میدیدم ولی نمیتونستم تصمیم درستی بگیرم
تا اینکه یه روز همه چیز عوض شد.
روزی که بابا اومد خونه و ازم خواست تنهایی باهام حرف بزنه.تو کتابخونه
نشسته بودم و بابا هم روبه روم بود.میدونستم هرچی هست مربوط به
ازدواج من با پسر دوستشه،منتظر بودم که بابا شروع کرد.
ــ به خاطر اون پسره است که تا حالا جوابی ندادی؟
romangram.com | @romangram_com