#من_،_قربانی_یک_انتقام_پارت_109

امیرعلي هم يه لبخند مضحک تحويل فرناز داد و گفت : معذرت میخوام فرناز جان از اونجايي که

چند سالیه ايران نبودم اقوام مدام براي تجديد ديدار دعوت مي کنن ... امروز ناهار هم خونه ي

عمو جان دعوتیم ...

بهزاد : خوشحال میشديم پیش ما میموندي ...

امیرعلي : ايشالا يه وقت ديگه

فرناز : سلام منو به فريد برسون بگو منتظر شامي هم هستم که قول داده !

امیرعلي : حتما ! البته من رو هم بايد با خودتون ببريد وگرنه عمرا بذارم برين ...

فرزاد اهم اهمي کرد و گفت : سلام ما رو به اقاي فراهاني هم برسون ... بگو واجب شده که يه

جلسه همگاني براي شرکا و مهندسین گذاشته بشه

امیرعلي : حتما ... تو هم سلام منو به استاد صفويه بزرگ برسون !

فرزاد : قربانت ...

ماهان : اگه چاق سلامتي هاتون تموم شده سلام منو هم به ايلار برسون !

با اين حرفش همه برگشتن ماهان رو نگاه کردند

ماهان : چیه بابا شما اين همه سلام رسوندين ... اونوقت منه بدبخت نیمتونم بگم سلام منو به

عزيز دلم برسونه !

امیر علي همونطور که مي خنديد دستشو گذاشت رو شونه ي ماهان و گفت : چي کار کردي تو با با

اين بچه پسر ! هر کاري که ايدا يا سعید براش مي کنن فقط مي گه عمو ماهان فلان کاررو بهتر

کرده !!

ماهان : ديگه ديگه ! ماهان عزيز دل همه است !

بهزاد : کم از خودت تعريف کن ! میشه توضیح بدين منم در جريان قرار بگیرم !

فرزاد :بهزاد جان چند سال رفتي اونور اب از اينجا عقب موندي ! فريد و سعید ديگه ...

پسرعموهاي امیرعلي ... ايدا هم که زن سعیده و ايلارم دخترشون !

بهزاد : اها ! خب زودتر بگین منم بدونم ديگه ... به به ماهان خان نمي دونستم که با بچه ها رابطه

خوبي داريد ؟!

ماهان لبخندي زد که تلخیش رو فقط من دردکشیده تونستم حس کنم : تو خیلي چیزاي ديگه رو

هم نمیدوني ... خب امیرعلي جان جدي سلام منو به همه برسون ... ايلار رو هم از طرف من ببوس

امیرعلي يه بار ديگه اروم زد پشت ماهان و گفت : حتما پسر ! ... خب بچه ها از ملاقات باهاتون

واقعا خوشحال شدم ... ايشالله طي يه جلسه رسمي و همگاني با حضور باباها وضعیت کارخونه رو

تثبیت مي کنیم ...

فرزاد : انشالله ...

romangram.com | @romangram_com