#من_به_عشق_و_جزا_محکومم_پارت_53
- آخی خداجون
ایستاده دستهاش رو باز کرده بود و خودش رو تا جایی که ممکن بود میکشید.
- خستهای؟
- آره، کلی پول خرج کردم.
جدی میگفت؟
- نمیدونستم حساب همه چی رو خیلی دقیق میکنی. ارزشش رو نداشت؟
این ساعت شب وقته قهقهه زدن بود؟
- وای وای خدا به دادم برسه، اعصاب شوخی نداریها.
- شوخی خرکی با من نکن. من برعکس هیکلم اصلا جنبه ندارم.
- میخوای ثابت کنم با این هیکلت حریف من نمیشی؟
نشدم. پا گذاشتم به دنیای زنانگی. من حریف مردانگی علی نشدم.
کاش یاد بگیریم هیچکس رو از روی ظاهرش قضاوت نکنیم. به سبب داشتن ریش و سبیل به بیاحساسی و بیبخاری محکومش نکنیم.
به خدا زندگی پر از روزهای خوبه، تنها کافیه با لذت و دقت بهش نگاه کنی، کافیه درک کنی بعضی اتفاقها تو زندگی فقط و فقط یکبار میافته. این رو دیشب علی آروم درِ گوشم زمزمه کرد تا من جز درد لذت ببرم از یکی شدنمون.
نوری به شدت تو چشمم زد. بین خواب و بیداری اسیر بودم که صداش گفت به بیداری نزدیکترم.
romangram.com | @romangram_com