#من_به_برلین_نمیروم_پارت_43

- این‌جا چه خبره؟

با دیدن صورت من، اول متعجب و بعد غمگین می‌شود و ثانیه‌ای نگذشته عصبانی می‌گوید:

- کی دست روت بلند کرده؟

و خودش جواب خودش را می‌دهد:

- اون علی‌اکبر؟ غلط کرده پسرِ...

و ادامه نمی‌دهد و !لااله‌الاالله" ای می‌گوید:

- کجاست؟

معصومه به صدا می‌آید:

- با ابراهیم رفتن بیرون.

گوشی‌اش را از جیب شلوارش بیرون می‌کشد. شدیداً عصبانی است. سمیه نگران می‌گوید:

- داداش صلوات بفرس.

حاجی گوشی‌اش را روی گوشش می‌گذارد و همزمان جواب سمیه را هم می‌دهد:

- کار از صلوات گذشته سمیه.

و بعد عصبی در گوشی می‌گوید:

romangram.com | @romangram_com