#مامورین_پر_دردسر_پارت_23
عسگری دستاشو گرفت و دستبند زد تازه متوجه دور و اطرافم شدم همه رفته بودن
سوار ماشین شدیم اون پسره هم با خونسردی تمام نشسته بود و بر و بر من و نگاه میکرد
یکساعت بعد رسیدیم سازمان پیاده شدیم و خواستم دستشو
بکشم که ببرمش ولی در کمال تعجب دستمو پس زد و خودش و راه و گرفت و رفت داخل
انگار نه انگار بار اولشه که اومده اینجا دستشو گرفتم و بردمش سمت اتاق بازجویی
رفتم پشت شیشه و منتظراومدن شاهین( داداشم) شدم
اون پسره هم دست به سینه نشسته بود و پاهاشو رو هم انداخته بود
پنح دقیقه بعد شاهینم اومد داخل ونگاهی به پسره انداخت:زیادی مغرور و خونسرده
:اره ،بریم ؟
romangram.com | @romangram_com