#مامورین_پر_دردسر_پارت_19


از تو گوشی گفتم که حمید بیاد بعد پنج دقیقه اومد داخل اونم دهنش باز مونده بود

همینجور که داشتیم میگشتیم با صدای یکی از مامور کورسوی

امیدی تو دلم روشن شد رفتم سمتش یه اسانسور بزرگ با

ظرفیت دوازده نفر ....سوارش شدیم هرچی پایین تر میرفتیم سر و صدا بیشتر میشد

در اسانسور که باز شد متوجه همهمه و بدو بدو کلی ادم شدم

داشتن برای ورود ما اماده میشدن

خلاصه تا مارو دیدن اول کپ کردن بعد شروع کردن به تیر اندازی

ماهم متقابلا شروع کردیم به شلیک کردن کلا وضع اصفناکی بود

ما تیر میزدیم اونا مخفی میشدن اونا تیر میزدن ما مخفی میشدیم

romangram.com | @romangram_com