#مامورین_پر_دردسر_پارت_180


ولی نمیتونن پیداش کنن
با خنده نگاهی به افکار بچه

گانشون زدم ستاره به هیچ وجه تو لب تاب دم دستیش اطلاعات نمیذاشت

الناز بعد دوساعت کلانجار رفتن باهاش با حرص گفت :اهه هیچی توش نذاشته لامصب

با صدای ارمین بهش نگاه کردم:فکر کنم وقتش باشه از توانایی ارام استفاده کنیم مگه نه؟

الناز پوزخند زد:وقتی من از پسش بر نیومدم اینم نمیاد یادت نرفت

ه که من دوست چهار ساله ی رستاره ام

اون لحظه دلم میخواست پا بذارم رو کل عملیات و همه چیو لو بدما بس که حرصی شدم

برخلافم میل درونیم با ارامش نشستم و لب تابو گذاشتم رو پام


romangram.com | @romangram_com