#ملکه_دنیای_ماورا_پارت_46
مارال که با شنیدن این حرف دیگر نمیتوانست خودش را خونسرد و بیتفاوت نشان بدهد، سرش را به قدری بالا آورد که صدای جابهجایی مهرههای گردنش هم شنیده شد.
به دنیل نگاه کرد و گفت:
- مگه قرار نبود که امروز با سوزان کار کنم؟
دنیل بیخیال لقمهاش را قورت داد و گفت:
- سوزان امروز کار داشت، نمیتونه بیاد؛ امروز تمرینت با منه.
بعد این حرف لبخندی جذاب بر صورتش نقش بست که لبخندش برای مارال موزیانه بود!
بعد از صرف صبحانه مارال وظیفهی تمیز کردن میز را بر عهده گرفت تا کمی به خودش مسلط شود. همانند عادت همیشگیاش شروع به خواندن آهنگ مورد علاقهاش کرد.
- راه رویام و چه زود دزدید
من یلدام، شب ِ دور از خورشید
باز پاییز شد و باد چرخید و
هـ*ـوس چو گیاهی مرموز رویید
او رویید و درخت از این همه درد
چو نگاهم خشکید
تا دیروز قدمی بردار
romangram.com | @romangram_com