#ملکه_دنیای_ماورا_پارت_41


هرمس: پسر زئوس و خدای ثروت و تجارت و شانس

آپولو: پسر دلوس و خدای موسیقی

دیونیسوس: خدای فرهنگ

هلیوس: خدای خورشید

زئوس هرکدام از خدازادگان را مأمور رسیدگی به کاری کرد، مثلا: افرودیته در دل مردم بذر عشق و محبت می‌کاشت و آرتمیس شکارچیان را برای پیدا کردن شکار یاری می‌کرد. آرس به جنگجویان در نبرد با دشمنان انگیزه و روحیه می‌داد. عده‌ای از خدایان برای بازگرداندن کرونوس، پدر زئوس، دست به شورش زدند و به‌سمت المپ لشکرکشی کردند. همه‌چیز خوب بود تا این که المپیان بعد از خبردار شدن از این موضوع، عده‌ای را برای جنگ با شورشیان فرستادند. هرکول یکی از آن جنگجویان بود. از دیگر خدایان، استیکس به همراه دو فرزند خود، زلوس و کریتوس بود. جنگ سختی در گرفت که با کمک خدایان، المپیان پیروز شدند. زئوس پدر خود را به عذاب ابدی محکوم کرد و جعبه پاندورا را به دوش کرونوس گذاشت و او را در صحرای فراموشی رها کرد! بدین ترتیب هم خیالش از کرونوس راحت شد و هم از جعبه پلیدی‌ها.

بعد از پیروزی در این جنگ، زئوس استیکس را برای همیشه در المپ جای و مقام داد و زلوس و کریتوس را به عنوان مشاوران خود انتخاب کرد.

مارال به دقت به حرف‌های ماریا گوش داده بود و وقتی سخنان او تمام شد از او پرسید:

- خوب خودتون هم دارین می‌گین افسانه! پس چه مفهومی داره این حرفا؟

ماریا نفس عمیقی کشید و درحالی‌که به مارال چشم دوخته بود، گفت:

- افسانه‌ها همیشه از واقعیات نشأت می‌گیرن و یادت نره تا چیزی وجود نداشته باشه افسانه هم ساخته نمیشه.

مارال حیرت‌زده به ماریا نگاه می‌کرد و گفت:

- اگر همه‌ی این‌ها واقعیت داره؛ پس خدای یگانه چی؟

ماریا بلند شد و درحالی‌که قدم می‌زد، گفت:

- خدای یگانه خودش اون‌ها رو به وجود آورده و صاحب قدرت کرده؛ مثل ما! الان اون‌ها هستند که دنیای ما و انسان‌هایی با ویژگی خاص رو کنترل می‌کنن.

romangram.com | @romangram_com