#ملکه_دنیای_ماورا_پارت_1


خلاصه: این رمان، رمانیه از دنیای خیال که بهش بال پرواز داده شده. اینجا دنیای منه و هر اتفاقی می‌تونه بیفته!

هزاروپانصد سال قبل، دو قوم... در جنگ، خواهان صلح و آشتی... ازدواجی میان دو قبیله برای پیوند دوباره... نوزادی در راه با قدرت‌های دو قوم... ظهور نوزادی با خوی شیطانی... اولین طلسم فعال شد؛ طلسم گرگینه... حال بعد از هزاروپانصد سال از مرگ برمی‌خیزد... ظهور نوزادی دیگر با قدرت‌های نورانی و سرور سفیدی‌ها. با ما همراه باشید.

آسمان قرمز بود و صدای غرشش شهر را دربرگرفته بود.

زمان فرا رسیده بود؛ زمان تولد نوزادی برای نور.

- رزا تحمل کن عزیزم؛ بچه داره به دنیا میاد. کمی فشار رو بیشتر کن!

رزا با صورتی که از درد قرمز شده بود، لب زد:

- نه دیگه نمی‌تونم. کمکم کن.

- چیزی نمونده، بچه داره به دنیا میاد. یه خورده فشار بده. آره عزیزم، خودشه. بچه به دنیا اومد.

- واقعاً؟! بذار ببینمش. خواهش می‌کنم برای یک بار هم که شده بذار بغلش کنم. بهت التماس می‌کنم!

زن با چشمانی که در آن غم و ناراحتی بود، به رزا خیره شد؛ ولی این بچه ضمانت زنده بودنش و برنگشتن به دنیای مردگان بود.

- متأسفم رزا! ولی این بچه باید قربانیه اجداد جادوگران بشه.

بعد از این حرف رزا کشته شد...

***



romangram.com | @romangram_com