#مهتاب_پارت_90


من کلاه وشالم سرم بود اما علی با همون کاپشن مشکی اش بود ومیترسیدم سرما بخوره .شال گردنش رو دور گردنش پیچیدم وکلاه کاپشنش هم روی سرش گذاشتم .بهم نگاه کرد لبخندی بهش زدم ورو به روم رو نگاه کردم هیچکدوم حس حرف زدنمون نمیومد .

هم علی هم من میدونستیم که راه پر مشکلی رو درپیش داریم راهی که پریسا به وجودش آورده .

گوشی علی زنگ خورد بعد از نگاه کردن به صفحه گوشی نگاهی جواب داد ومن هم به حرفهاشون گوش میکردم تا متوجه بشم کی پشت خطه

-سلام داداش خوبی ؟

............

-کی ؟

.........

-نه فکر نکنم

......

-نه مهتاب خیلی حوصله نداره ایشالله یه وقت دیگه

..........

-باشه مرسی خدافظ

گوشی رو که قطح کرد منتظر نگاهش کردم که گفت : آرش بود میگفت بریم بیرون گفتم حالت خوب نیست

-خوب کاری کردی


romangram.com | @romangram_com