#مهتاب_پارت_6
-چقدر بد شد من خواب بودم اصلا متوجه نشدم
-اشکال نداره خاله
شب دور هم نشسته بودیم ومیوه میخوردیم که مامان گفت: امروز فرخنده خانم ودیدم مثل این که فردا میخواد آ ش درست کنه خواهش کرد بریم کمکش کنیم
من که وقت ندارم شماها برین کمک
خاله گفت : باشه اشکال نداره میریم اتفاقا ثواب هم داره
فردا صبح ما هم رفتیم تا سبزی ها رو پاک کنیم علی هم اونجا بود وداشت سبزی هایی رو که ما پاک میکردیم ومیشست.دلم میخواست بهش نگاه کنم اما میدونستم کافیه یه نگاه بهش بندازم تمام محله برام حرف در بیارن .اما برای لحظه ای نتونستم جلوی نگاهم وبگیرم وسریع سرم وبلند کردم در کمال ناباوری دیدم اونم داشت منو نگاه میکرد سریع رد نگاهشو عوض کرد اما فایده نداشت مچتو گرفتم
کار سبزی ها که پاک شد رفتم لب حوض تا دستام وبشورم اومد کنارم ودستمال کاغذی وگرفت طرفم تا دستام خشک کنم .گفت: دستتون درد نکنه ببخشید زحمتون دادیم
سرم وانداختم پایین وگفتم : زحمتی نبود خواهش میکنم
-برای هم زدن آش حتما تشریف بیارین برای بردنش خودم میارم خدمتتون
-دست شما دردنکنه چشم بااجازه
-فقط مهتاب خانم
سرم وبلند کردم وگفتم: بله
-ببخشید میپرسم شنیدم کار پیدا کردید
-خبرش به شما هم رسیده ؟
romangram.com | @romangram_com