#مهتاب_پارت_45

هیچی بابا





نگاهی به اطراف انداختم وگفتم: پس پیمان کو

-اسم اونو جلوی من نیاری ها

پیمان همون لحظه از دستشویی اومد بیرون وعلی هم افتاد دنبالش منم وسطشون ایستاده بودم وبا صدای بلند میخندیدم پیمان هم خنده کنان تمام سعی اش رو میکرد که گیر علی نیفته آخر به زور علی رو گرفتم ورو به پیمان گفتم : چیکار کردی دیوونه

-هیچی بابا مجبورش کردم برقصه

-چیکار کردی ؟

-مجبورش کردم برقصه

میگم پس چرا علی عصبی بود نگو پیمان ازش خواسته برقصه آخه علی اصلا رقص بلد نبود حتی توی عقد خودمون هم نرقصید وکناری ایستاد و من وتشویق میکرد. پیمان گوشیشو درآورد وگفت : بیا آبجی ببین ازش فیلم هم گرفتم .

فیلم رو نگاه کردیم علی برای این که به این موضوع فیصله بده گفت ک بیا پریسا چندتا از ما عکس بگیر میخوام بزرگشون کنم .

پریسا دوربین رو گرفت وروبه من گفت : برو لباس هات ودربیار بیا اینجا

رفتم توی اتاق ومانتو وساپرتم رو درآوردم وامدم بیرون پریسا لباسم رو درست کرد وچندتا ژست گفت ما هم همونجور واستادیم .

یهو پیمان گفت: آبجی بذار منم ایده بگم خیلی باحاله بخدا توروخدا

منم که جونم برای پیمان درمیره گفتم : باشه آبجی به قربونت بگو ببینم .

romangram.com | @romangram_com