#مهتاب_پارت_22


-مرسی تو چرا حاظر نشدی ؟

-الان میرم حاظر میشم کار زیادی ندارم .

-چرا اینجوری هستی ؟

-دلم میخواد زودتر محرم بشیم .

خندیدم وگفتم: من دیگه دارم میرم کاری نداری

-نه خانمم اینجا واستادم تا بری ؟

-چرا خب برو دیگه .

-با این سروضع اصلا. اینجام تا بری خونه

-باشه فقط شب دیر نیا

-به روی چشمم عزیزم

-خدافظ

از ماشین پیاده شدم وخرامان خرامان رفتم خونه .مهمون های ما تقریبا اومده بودند رفتم اتاقم وروی تخت نشستم خاله اومد داخل وگفت : وای چقدر خوشگل شدی ؟

-مرسی خاله شما هم قشنگ شدی ؟

-اما امروز همه به تو نگاه میکنن.


romangram.com | @romangram_com