#ما_عاشقیم_پارت_174

با صدای گوشیم از توی کتم در اوردم و دیدم که سوگنده...

صدای شادش که پیچید توی گوشم یه لحظه همه چیز رو فراموش کردم که کجام...

-سلام استاد...چه خبرا؟کجایی هر چی زنگ زدم موسسه جوب ندادی؟

"سلام...سلامتی .و..اره موسسه نیستم ..

چه بد...حوصلم سر رفته بود می خواستم بیام اونجا...

"نه..امروز رو استراحت کن...حالا بعدا واست تعریف می کنم امروز تو موسسه چه خبر بود...

با صدای بلندگوی بیمارستان که یکی از دکتر هار و پیچ میکرد سوگند فوری گفت:کجایی بیمارستانی اره؟

فوری گفتم نگران نباش...چیزی نیست!مهیار زنگ زد و گفت که مامان حالش بد شده و ....

الانم دارن ازماشی ازش میگیرن..و خلاصه براش توضیح دادم که چی شده!

سوگند که نگران و پکر شده بود با بی حالی گفت؟:اوکی مزاحم نمیشم پس...فقط هر موقع خودت صلاح دیدی و وقت بهتری بود به منم خبر بده که حال زن عمو چطوره؟!دلشوره گرفتم!

"باشه خانوم...شما نگران نباش.ایشا..که چیزی نیست خب اگه کاری نداری من قطع می کنم مامان رو از اتاق اوردن بیرون...

بعد از اینکه قطع کردم از جام بلند شدم و به مامان که روی برانکارد داشت به همراه پرستارا میرفت طبقه سوم برای ازمایش نگاه کردم..




romangram.com | @romangram_com