#ما_عاشقیم_پارت_107

و بازم یه حسی دلم رو قلقلک داد از این اذیت کردن های سبحان و سرخ و سفید شدنش...

تو دلم گفتم:ای کلک به تو میگن بازیگر....نه به اون رفتارت با اسفندیاری که جلوش این همه کوتاه میای و باهاش راه میای و سرش رو میزنن تهش رو میزنن یه سره توی اتاق پلاس میشه !!!و نه به این سرخ و سفید شدن الانت که بخاطر یه رقص ساده ست!

زن عمو که لبخندی میزد گفت:اره اتفاقا به عموت گفتم از سبحان بعیده که برقصه و خیلی کم پیش میاد ولی خب...حتما دلش نمیواسته دختر عموش با کس دیگه ای برقصه!

سرو کردن شام و خوردنش تموم شده بود و دوباره همگی برگشته بودیم به سالن اولی که توش بودیم و سرجاهامون نشسته بودیم و بازم صدای گروه ارکستر بود که همه جا رو پر کرده بود و دوباره جوونتر ها داشتن اون وسط هنرنمایی می کردن!

اخرای مهمونی بود و گروه ارکستر اخرین اهنگ رو به افتخار عروس و داماد میزد...

همه دورشون رو خالی کردن و پیام در حالیکه دست نسرین توی دستهاش بود اوردش وسط سالن و با شروع شدن اهنگ دوتایی شرو ع کردن به رقصیدن!

خواننده با هیجان داشت می خوند و کل سالن به افتخار عروس و داماد که داشتن اخرین رقص دونفرشون رو اجرا می کردن دست میزدن...

اهنگ قشنگی بود و نسرین با ناز داشت می رقصید....

صدای خواننده بلندتر از قبل شد و صدای سوت و دست هم بیشتر...





از اون روزی که تنها....

تو رو تو کوچه دیدم....


romangram.com | @romangram_com