#ما_پنج_نفر_پارت_80

-دیوونه چرانگفتی میای می اومدیم فرودگاه دنبالت

-خب دیگه خواستم سوپرایزبشید ونوبتی بچه هاروبغل کردو

گفت:

دلم واستون تنگ شده بود

-هوی لعی من هنوزسرحرفم هستما سریع سوغاتی هاروردکن بیاد.

باقیافه دمغ گفت:

تچچ.. چقدمن بدشانسم الان بایدتوکوچه بخوابم هعی خوش حال بودم یادت رفته اه

-یعنی الان میخوای بگی که نیاوردی آره؟

-اوهوم وچشمک نامحسوسی به زهرازد وسرشوانداخت پایین ولی خب ازچشمای تیزبین من دورنموند.

-به من کلک میزنی فقط دعاکن دستم بهت نرسه ودویدم طرفش دستاشوآوردبالا وجلوی سینش گرفت وگفت باشه باشه رم نکن میدم .

یکی زدم پس کلشو (کلامن توکار پس کلم) گفتم:مودب باش.

رفت سمت ساکشو اوردگذاشت وسط ماهم دورش نشستیم.

برای زهرایه ساعت مارکدار خیلی شیک برای ساغی یه لباس شب مجلسی خیلی خوشمل(آخه ساغی عاشق لباس بود)برای فاطمه هم یه دستبندوبرای من هم یه گردنبده خیلی زیباکه روش loveحک شده بود آورده بود.

همشون شیک وگرون قیمت بودن ازلعیاتشکرکردیم واون هم گفت که اصلا قابل مارونداره وچون خسته بودرفت که استراحت کنه.

romangram.com | @romangram_com