#ما_پنج_نفر_پارت_7


احسان هم پسرعممه و27سالشه دکترای عمومی داره و الانم برای تخصص میخونه رابطم باهاش خیلی خوبه ومث داداشم دوسش دارم.

آخرهفتست ومابرای دوروزبااحسان اومدیم پیش خانوادم.

آخه احسان هم توی تهران کارمیکنه ووقتی بهش گفتم میخوام برم اصفهان گفت منم همین قصدو داشتم صبرکن من کارامو ردیف کنم که باهم بریم.

دیشبم عمه ایناخونه مابودند چون قر



اربود امروزساعت11حرکت کنیم

دلم خیلی برای بچه هاتنگ شده بااین که فقط3روزه که ندیدمشون ولی دوستدارم هرچه زودتربرم پیششون.

ماواقعا خیلی بهم وابسته ایم واگه برای هرکدوم ازمااتفاقی بیفته می میریم.

بایدآماده شم الانه که احسان بیاد.

ساکم رو که سبحان بی شعور زیر تختش قایم کرده بود رو بستمو رفتم سراغ کمدم.

-خب حالا چی بپوشم؟

اووووم آهان ایناخوبه !

مانتورو برداشتم صورتی بودیه شلواروشال مشکی هم برداشتم واماده شدمو رفتم جلوی اینه به قیافم خیره شدم.


romangram.com | @romangram_com