#ما_پنج_نفر_پارت_1
سارا:
توی حیاط دانشگاه داشتیم بابچه ها حرف می زدیم که صدای سهرابی باعث شد سکوت کنیم و بهش نگاه کنیم. سهرابی:خانم مرادی؟
منظورش بافاطمه بود که کنار من نشسته بود.
من وساغر و زهرا و لعیادبا تعجب به هم وبعدبه فاطمه نگاه کردیم ؛فاطمه هم با کمی تعجب بلندشد و ایستاد.
همه کنجکاو به دهن سهرابی نگاه می کردیم که ببینیم چی میخواد بگه!
آخه سهرابی ازاون پسرای سربه زیربود که همیشه زمینو نگاه میکردو تاوقتی مجبورنمیشد باهیچ دختری حرف نمیزد.
فاطی روبه سهرابی گفت :
بله بفرمایین
_می شه یه لحظه تشریف بیارین؟
اتفاقی افتاده آقای سهرابی؟
_نه خانوم نگران نشین فقط یه کار شخصی باهاتون داشتم.
بااین حرف سهرابی من که نزدیک بود فکم بیوفته رو زمین شماهارو دیگه نمیدونم.
فاطی گفت:
romangram.com | @romangram_com