#لرد_سوداگران_پارت_72


_چیشده

_چیز خاصی نیست پسر آروم باش

_بگو

_وای گیر بدی گیر دادیا.هیچی فکر میکردیم دوتا تیر خوردی ولی 4تا بوده، اون مدتی که تو سرپا بودی و کتک کاریت با اون مرده حسابی خون از دست داده بودی تا برسونیمت دوبار نزدیک بود ایست قلبی کنی ،یعنی مردم وقتی وندا و ویدا رو دیدم که دارن تو رو با اون وضع میارن بیرون از ساختمون

منو باش میخاستم اون دوتا رو نجات بدم اونا منو بردن بیرون

_چند وقته

_الان دو هفته ست که اینجایی، امروز علائم هوشیاری ازت دیدن و اوردنت بخش وگرنه تحت مراقبت ویژه بودی

درد امونم و برید سعی میکردم خودم و تکون بدم ولی از درد زیاد نفسم بند میرفت ،اولینبارم نبود که تیر میخوردم ولی اولین بار بود هم به تعداد زیاد تیر میخوردم هم با یکی درگیر میشم

پرستار سریع وارد اتاق شد یزدان کنار پرهام وایساده بود و با نگرانی نگام میکرد ،پرستار رو کرد بهم و با خوشرویی شروع کرد حرف زدن

_مرد خیلی قوی هستی، تمام کسانی که از اون ساختمون اوردن که زخمی بودن مردن ،حتما خدا خیلی دوست داره که تونستی دووم بیاری،برات مسکن زدم بخوابی زیاد تکون نخور از جات کمرتم به شدت آسیب دیده

فقط براش سرم و تکون دادم مسکنی که زده بود خیلی زود اثر کرد و چشمهام بسته شد

ویدا

با احساس دستی رو شونم برگشتم عقب خواهرم نگران بهم نگاه میکرد ولی من بیشتر از اینکه نگران باشم میترسیدم از اینکه بریم ببینیمش و چشماش بسته باشه

دایی محمود رو دیدم که به سمتمون میومد صورتش میخندید از جام بلند شدم و بهش خیره شدم تا بهم برسه

_ویدا دخترم مژده بده پرهام زنگ زد گفت مرداس بهوش اومده ،بپوشید میریم عیادتش

خوشحال بودم از اینکه ناجی منو خواهرم زندست، خودم و بهش مدیون میدونستم .دستم و به سمت شال مشکیم دراز کردم که بازم یادم اومد بزرگ خانوادم و ازدست دادم اشک به سرعت تو چشمام حلقه زد ،رو مبل نشستم و زانوهام و تو شکمم جمع کردم


romangram.com | @romangram_com